سلمان ساوجی:خبر دادند دانایان پیشین که وقتی پادشاهی بود در چین
❈۱❈
خبر دادند دانایان پیشین
که وقتی پادشاهی بود در چین
زمانه تابع حکم روانش
سلاطین خاک بوس آستانش
❈۲❈
رسوم داد و دین بنیاد کرده
به داد و دین جهان آباد کرده
به عهدش کس نبودی در همه چین
جگر خونین به جز آهوی مشکین
❈۳❈
چنان کبک از عقاب آسوده خفتی
که باز انگشت بر دندان گرفتی
سپاهش کوه و هامون بر نمیتافت
عطایش گاو گردون بر نمیتافت
❈۴❈
به چین خواندندی او را شاه غفغور
ولی در اصل نامش بود شاپور
ز فرزند، آن شهنشه یک پسر داشت
که از جان عزیزش دوستتر داشت
❈۵❈
همایون کوکبی خورشید جامش
فریدون موکبی جمشید نامش
جهان را تازه و نو شهریاری
ز جمشید و فریدون یادگاری
❈۶❈
چو با تیغ و سنان بودی خطابش
که تابش داشتی غیر از رکابش؟
به روز رزم ره بر چرخ میبست
چو تیر از دست او مریخ میجست
❈۷❈
اگر با وی شدی گردون به میدان
ربودی گوی گردون را به چوگان
چو کلکش بر حریر آغاز تحریر
نهادی، پای دل کردی به زنجیر
❈۸❈
به دانه مرغ دلها صید میکرد
به دام عنبرینش قید میکرد
ز صبح و شام پود و تار میبافت
به چالاکی شب اندر روز میتافت
❈۹❈
چو کان و ابر کار او سخا بود
ز سر تا پا همه حلم و حیا بود
عذار او خطی بر گل کشیده
حدیثش پرده شکر دریده
❈۱۰❈
چو ابری ابروانش بر گلستان
کشیده سایبانها بهر مستان
نبودی روز و شب جز با هنرمند
نجوید پر هنر الا هنرمند
❈۱۱❈
همه کس را هنر در کار باشد
نخست آنکس که او سردار باشد
نبودی جز نشاط و عیش کارش
بجز می خوردن و میل شکارش
❈۱۲❈
ملک فرمود تا یک شب به باغی
که بر هر خار بود از گل چراغی
هزاران بلبل اندر باغ و هر یک
گرفته راه عنقا و چکاوک
❈۱۳❈
به صد دستان نواها بر کشیده
گل و سوسن گریبانها دریده
به پای سرو سنبل در فتاده
بنفشه پیش سوسن سر نهاده
❈۱۴❈
ز مستی چشم نرگس رفته در خواب
گرفته عارض گلها ز می تاب
هر آن سازی که دل میخواست کردند
ز می شاهانه بزمی راست کردند
❈۱۵❈
یکایک را بجای خود نشاندند
ندیمان و حریفان را بخواندند
نواهای نی و دف برکشیدند
ز هر سو مطربان صف بر کشیدند
❈۱۶❈
مغنی چون نوای عود دادی
نوای زهره از قانون فتادی
ظریفان در لطافتهای شیرین
ندیمان در حکایتهای رنگین
❈۱۷❈
ز مستی سرو قدان در شمایل
به دعوی ماهرویان در مقابل
دماغ حاضران از بوی آن خوش
لب شکر لبان را جان بر آتش
❈۱۸❈
عقاب خوش عنان در عین جولان
کمیت گرم رو گردان به میدان
نسیم از بوی می افتان و خیزان
قدح بر لعل و مروارید ریزان
❈۱۹❈
به جای جرعه جان میریخت ساقی
می و جان هر دو می آمیخت ساقی
خروش الصبوح از خاکیان خاست
ز رنگین جرعه هر جا بوی جان خاست
❈۲۰❈
وز آن سو ازغنون بلبل آواز
ز یک سو در عمل شاهد فتن باز
پرستاران خاص شاه بودند
به خوبی هر یکی چون ماه بودند
❈۲۱❈
ز پرها راست کرده قرصه شید
عنادل در هوای صوت ناهید
چو در برج چهارم منزل ماه
میان چار بالش مسکن شاه
❈۲۲❈
نبود از کامرانی هیچ باقی
همه شب بود نوشانوش ساقی
ز خواب خوش گران شد افسر شاه
چو خم شد بر کف شب ساغر ماه
❈۲۳❈
همی کردند خود را یک به یک گم
حریفان چون به وقت صبح انجم
ز پیش شاه باقی را براندند
ز نزدیکان غلامی چند ماندند
❈۲۴❈
ملک در خواب شد چون چشم خود بست
ز جا برخاست ساقی، شمع بنشست
کامنت ها