سلمان ساوجی:یکایک باز گفت: ؟«ای صورت انگیز کنون این چاره را رنگی برآمیز
❈۱❈
یکایک باز گفت: ؟«ای صورت انگیز
کنون این چاره را رنگی برآمیز
چو حاصل کردهای رنگ نگارم
یکی نقشی، به دست آور نگارم
❈۲❈
تو این رنج مرا گر چاره سازی
ز هر گنجت ببخشم بینیازی»
چو مهراب این سخن را از شاه بشنید
زمانی در درون خود بپیچید
❈۳❈
جوابش داد «این کاری عظیم است
درین صورت بسی امید و بیم است
ز چین تا روم راهی بس دراز است
همه راهش نشیب اندر فرازست
❈۴❈
درین ره بیشه و دریا و کوه است
ز دیو دد گروه اندر گروه است
ملک را رفتن آنجا خود نشاید
به ننگ و نام کاری بر نیاید»
❈۵❈
ملک را خوش نیامد کار مهراب
شد از گفتار پیچا پیچ در تاب
جوابش داد: «این گفتار سست است
قوی رایت ضعیف و نادرست است
❈۶❈
نمیباید در امید بستن
نمیشاید دل عاشق شکستن
ترا باید بزرگ امید بودن
چو سایه در پی خورشید بودن
❈۷❈
درین ره نیز خواهم شد چو خنجر
به سر خواهم برید این ره سراسر»
چو مهراب آتش کین ملک دید
به پیشش روی را بر خاک مالید
❈۸❈
که: «ممن طبع ملک میآزمودم
در راز و درونی میگشودم
چو دانستم که عشقت پای بر جاست
کنون این کار کردن پیشه ماست
❈۹❈
رکاب اندر رکابت بسته دارم
عنانت با عنان پیوسته دارم
به هر جانب که بخرامی روانم
به هر صورت که فرمایی بر آنم
❈۱۰❈
کنون باید بسیج راه کردن
شهنشه را ز حال آگاه کردن
بضاعت بردن از هر جنس با خویش
گرفتن پس در طریق روم در پیش
❈۱۱❈
به رسم تاجران در راه بودن
نمیشاید درین راه شاه بودن
درین معنی سخن بسیار گفتند
از آن گفت و شنید آن شب نخفتند
❈۱۲❈
سحر چون رایت از مشرق برافراشت
فلک زیر زمین گنجی روان داشت
کلید صبح در جیب افق بود
برآورد و در آن گنج بگشود
❈۱۳❈
برون آورد درج لعل پر زر
ز لعل و زر زمین را ساخت زیور
کامنت ها