سلمان ساوجی:در آن خرگه بت موزون شمایل چو معنی لطیف و بکر در دل
❈۱❈
در آن خرگه بت موزون شمایل
چو معنی لطیف و بکر در دل
پرستاری« پری رخسار» نامش،
پری و آدمی از جان غلامش
❈۲❈
ز خرگه بانگ زد کای بار سالار
چه بار آوردهای؟ بگشای و پیش آر
سخن پرداز چین گفت ای خداوند
ندارم هیچ کاری من بدین بار
❈۳❈
که دارد بار مهر بار سالار
طلب کردند میر کاروان را
سر و سالار خیل عاشقان را
ملک چون ذره با جانی پر امید
❈۴❈
ز جا جست و روان شد سوی خورشید
دو درج لعل کان در کان نباشد
دو عقد در که در عمان نباشد
به رسم هدیه با خود برگرفت آن
❈۵❈
چو باد آمد بدان خرم گلستان
چمان در باغ چون سرو سهی شد
به نزد ماه برج خرگهی شد
دلش با خویش میگفت این چه حالست
❈۶❈
همان خوابست گویی با خیالست
به بیداری کنون میبینم آن خواب
مگر بیدار شد وقت گران خواب
مه خورشید چهر اعنی که جمشید
❈۷❈
چو چشم انداخت بر خرگاه خورشید
نماندش تاب و چون مه جامه زد چاک
چو نور آفتاب افتاد بر خاک
از آن خمخانهاش یک جرعه سر جوش
❈۸❈
بدادند و برون رفت از سرش هوش
گل نمناک را آبی تمام است
دل غمناک را تابی تمام است
سران انجمن بر پای جستند
❈۹❈
یکایک چون نبات از هم گسستند
بر آن مه چون ثریا جمع گشتند
همه پروانه آن شمع گشتند
برش عنبر بر آتش مینشاندند
❈۱۰❈
گلابش بر گل تر میفشاندند
همه نسرین بران و مشک مویان
شدند از بهر جم گریان و مویان
خبر کردند ماه انجمن را
❈۱۱❈
گل آن باغ و سرو آن چمن را
برون آمد چو گل سر مست و رعنا
به یک پیراهن از خرگاه مینا
چو سرو از باد و قد از باده مایل
❈۱۲❈
مهش در قلب عقرب کرده منزل
ز رنگ عارضش روی هوا لعل
خم زلفش در آتش کرده صد نعل
خرامان در پی خورشید رویان
کامنت ها