سلمان ساوجی:ای صبا خیز و دمی دامن خرگه بردار گوشه ابر نقاب از رخ آن مه بردار
❈۱❈
ای صبا خیز و دمی دامن خرگه بردار
گوشه ابر نقاب از رخ آن مه بردار
آن سمن رخ به وثاق دل ما می‌آید
خار این راه منم خار من از ره بردار
❈۲❈
صد رهت جان به فدا رفت و نیفتاد قبول
سر نهم بر سر کویت سرم از ره بردار
می‌برد باد سحر پی به سر کوی حبیب
ای دل خسته پی باد سحرگه بردار
❈۳❈
نقل کن نقل از آن لب، نه به وجهی که شود
آگه آن نرگس سودا زده، ناگه بردار
به فراشی صبا ناگاه برخاست
به صنعت دامن خرگه برانداخت
❈۴❈
ز خرگه بر ملک نظاره می‌کرد
چو غنچه در درون دل پاره می‌کرد
بتان نظاره دیبا و کالا
بت چین فتنه آن قد و بالا
❈۵❈
نوایی داد از آن هر مطربی را
قصب بخشید هر شکر لبی را
به جوش آمد درون جان مشتاق
ز طاقت شد دلش یکبارگی طاق
❈۶❈
ملک جمشید را چون دید بیتاب،
ز مهرویان اجازت خواست مهراب
که امشب سوی خان خود گراییم
اگر عمری بود فردا بیاییم
❈۷❈
ملک سرباز پس چون زلف پیچان
جدا گشت از بر خورشید تابان
همین کز طلعت خورشید شد دور
چو سایه بر زمین افتاد چون نور
❈۸❈
دمی آهش رسیدی نزد ناهید
گهی اشکش دویدی سوی خورشید
چو مروارید شد بر خاک غلتان
بر او حلقه شده جمعی غلامان
❈۹❈
چو شمع از عشق خورشید دل افروز
به سوز و گریه آنشب کرد تا روز
در آن ساعت چو پر شد شمع گردون
چو چشم عاشقان از اشک و از خون
❈۱۰❈
تو گفتی بخت گردون چهره برداشت
و یا از روی گیتی غیر در بست
به پیش خویشتن شمعی بر افروخت
حدیث اندر گرفت و شمع می‌سوخت
❈۱۱❈
چو شمعش بود ریزان دمع بر دمع
ز سوزش گریه می‌افتاد بر شمع
چو شمع از روشنایی اشک می‌راند
به سوز این قطعه را با شمع می‌خواند:
کامنت ها