سلمان ساوجی:ملک با شمع گفت ای گرم رو، نرم ! من اندر آتشم بر من مشو گرم
❈۱❈
ملک با شمع گفت ای گرم رو، نرم !
من اندر آتشم بر من مشو گرم
نه گفتی رهروان را ره نمایم؟
نه گفتی عاشقان را پیشوایم؟
❈۲❈
من عاشق درین شب های تنها
ز راه افتاده ام ، راهیم بنما
جوابی خواست دادن شمع بازش
زبان اندر دهن بگرفت گازش
❈۳❈
که: «هان،شمعا، بجای خویش بنشین
مزن با شاه لاف عشق چندین
به آب اول بشو صد ره دهان را
دگر بگشا به ذکر او زبان را
❈۴❈
ملک جمشید شمع عاشقانست
دم اندر کش که صبح صادق آنست
ز سر بیرون کن این سودا و صفرا
زبان را قطع کن، ور نه همین جا
❈۵❈
ترا این صبح مهر افروز عالم
به جای خویش بنشاند به یک دم
ز ناگه شد هوای خانه روشن
در آمد صبح با مشعل ز روزن
❈۶❈
ملک را گفت آن شمع دل افروز
هوای باغ و نسرین دارد امروز
به باغ خلد رضوان بار دادش
گلستانی به بستان کار دادش
❈۷❈
همه اسباب عشرت شد مهیا
حضور شاه در می یابد آنجا
ملک چون گنج شد ز آن کنج بیرون
ز خازن خواست درجی در مکنون
❈۸❈
بر مهراب بودش درجی از زر
چو نار آکنده از یاقوت احمر
در آن هر گوهری بیرون یاقوت
که می ارزید خاکش خون یاقوت
❈۹❈
دگر شهناز را با ارغنون ساز
چو شکر دادشان از پرده آواز
بدیشان گفت: «سار راه سازید
نوای بزم شاهنشاه سازید
❈۱۰❈
سرای او مقامی بس بزرگست
پرستاریش نامی بس بزرگست
شما در پرده ام بودید محرم
کنون جان مرا باشید همدم
❈۱۱❈
مرا کردید عمری دلنوازی
بباید کردن اکنون چاره سازی
به دستان چاره کارم بجویید
بدو در پرده راز من بگویید
❈۱۲❈
بباید ساختن در هر مقامی
که باشد هر مقامی را کلامی
بنالید از حدیث شاه شهناز
برآمد صد خروش از ارغنون ساز
❈۱۳❈
شکر در آتش غم رفت با عود
بر آمد از دل عود و شکر دود
چو چنگ از غم خراشیدند رخسار
که می بایست کردن پشت بر یار
❈۱۴❈
گهی در دامنش چسبید شکر
گهی همچون مگس زد دست بر سر
که «شاها ، از چه شکر را خریدی
به صد زیب و بهایش بر کشیددی؟
❈۱۵❈
مگر یکبارگی دیدی گرانش
که خواهی کرد نقل دیگرانش
به شکر پروریدندت به صد ناز
دلارایا، مکن خوی از شکر باز
❈۱۶❈
برون افکند راز پرده شهناز
نوایی کرد اندر پرده آغاز
همی زد دستها بر سر به زاری
همی کرد ارغنونش دستیاری
❈۱۷❈
که ما با زهره زهرا بسازیم
اگر ما را بسوزی ما بسازیم
نوازش یافتی هر روز صد راه
ز ما مگسل تو باری چنگ ناگاه
❈۱۸❈
بر ایشان هر نفس می داد جم دم
در اخر با ملک گشتند همدم
خرامان بر در آن باغ شد شاه
کنیزان چون ستاره در پی ماه
❈۱۹❈
چو روی خود بهشتی دید خرم
گل و نسرین و سنبل رسته باهم
روان آب روان پا در سلاسل
روان سرو چمن تا ساق در گل
❈۲۰❈
قماری صوت ها افکنده در هم
چنارش سینه ها کوبنده بر هم
غلامان دست و پایش بوسه دادند
کنیزان پیش رویش سر نهادند
❈۲۱❈
امیر مجلس آن شهناز را خواند
فراز تخت خویشش برد و بنشاند
چنین باشد کرم، عزت برآرد
کریمان را همه کس دوست دارد
❈۲۲❈
اگر خواهی بزرگی ، همچو دریا
لب خود را به آب میالا
چو نرگس هرکه از زر دارد افسر
به سیم و زر فرو می ناورد سر
❈۲۳❈
ملک هر تحفه ای کآورد با خویش
یکایک مه رخان بردند در پیش
کنیزان را به دهلیز حرم برد
به لالایان آن درگاه بسپرد
❈۲۴❈
که اینان مطرب پرده سرایند
سزاوار در پرده سرایند
گل خرگه نشین ما قصب پوش
ز درج شاه در می کرد در گوش
❈۲۵❈
درئن پرده خواند آن مطربان را
کشید اندر سخن شیرین زبان را
حدیث چین و حال شاه پرسید
سراسر گرد پای حوض گردید
❈۲۶❈
درآمد طوطی شکر به آواز
همای شوق در دل کرد پرواز
از آن پس ارغنون بنواخت آهنگ
همایون پرده خود ساخت با چنگ
❈۲۷❈
به علم آورد در کار این عمل را
ز قول شاه بر خواند این غزل را:
کامنت ها