سلمان ساوجی:چو بر حدود یار حبیب بگذشتم که کرده بود خرابش جهان ز بیباکی
❈۱❈
چو بر حدود یار حبیب بگذشتم
که کرده بود خرابش جهان ز بیباکی
مجاوران دیار خراب را دیدم
در آن خرابه خراب و شکسته و باکی
❈۲❈
به خاک راهگذار حبیب میگفتم
که ای غلام تو آب حیات در پاکی
کجا شدت گل این باغ شمع این مجلس؟
کجا شد آن طرب و عیش و آن طربناکی؟
❈۳❈
بسی از این کلمات و حدیث رفت و نبود
در آن منازل خاکی به جز صدا حاکی
مرا که منزل آن ماه بود در دل و چشم
نبوده هیچ تعلق به منزل خاکی
❈۴❈
زمان زمان به دل و چشم خویش میگفتم
ابا منازل سلمی و این سلماکی؟
کامنت ها