سلمان ساوجی:ملک با تاج زر کرد عزم درگاه چو صبح صادق آمد در سحرگاه
❈۱❈
ملک با تاج زر کرد عزم درگاه
چو صبح صادق آمد در سحرگاه
روان بر کوه خنگ کوه پیکر
بر اطرافش غلامان کمر زر
❈۲❈
تتاری ترک بر یک سوی تارک
حمایل در برش چینی بلارک
چو گل در بر قبای لعل زرکش
دو مشکین سنبلش بر گل مشوش
❈۳❈
به زیر قصر افسر داشت جمشید
گذر چون ماه زیر قصر خورشید
از آن بالای قصر افسر بدیدش
ز راه دید مرغ دل پریدش
❈۴❈
ز بالا سرو بالایی فرستاد
که داند باز راز سرو آزاد
ز بالا سرو بالا راز پرسید
بدان بالا خرامان باز گردید
❈۵❈
بدو گفت: «این جوان بازارگانست
شهنشه را ز جمع چاکرانست
ملک جمشید چون آمد به درگاه
به نزد حاجب بار آمد از راه
❈۶❈
امیر بار را گفت: «ای خداوند
مرا از چین هوای شاه بر کند
به عزم آن ز چین برخاست چاکر
که چون میرم بود خاکم درین در
❈۷❈
بدان نیت سفر کردم من از چین
که سازم آستان شاه بالین
کنون خواهم که پیش شاه باشم
مقیم خاک این درگاه باشم
❈۸❈
به دولت باز بر بسته است این کار
قبول افتم گرم دولت شود یار
همانگونه حاجبش در بارگه برد
گرفته دست جم را پیش شه برد
❈۹❈
ملک جمشید را قیصر بپرسید
بدان در منصب عالیش بخشید
بدو گفت: « ای غریب کشور ما
چرا دوری گزینی از بر ما؟
❈۱۰❈
زمین بوسید و بر شاه آفرین کرد
دعای شاه را باجان قرین کرد
که: «گر دوری گزیدم دار معذور
که بودم دور ازین درگاه رنجور
❈۱۱❈
ملک زآن روز چون اقبال دایم
بدی در حضرت قیصر ملازم
به شب چندان ستادی شاه بر پای
که بنشستی چراغ عالم آرای
❈۱۲❈
وز آن پس آمدی بر درگه شاه
که بودی در شبستان شمع را راه
دمی خوش بی حضور جم نمی زد
چه جم هم بی حضورش دم نمی زد
❈۱۳❈
چو بادش در گلستان بود همدم
چو شمعش در شبستان بود محرم
چو یکچندی ندیم خلوتش گشت
پس از سالی وزیر حضرتش گشت
❈۱۴❈
جهان زیر نگین شاه جم بود
روان حکمش چو قرطاس و قلم بود
پدر قیصر بدش مادر بد افسر
ولیکن بود ازو مادر در آذر
❈۱۵❈
خیالش هرزمان در سر همی تاخت
نهان در پرده با جم عشوه می باخت
شبی نالید خسرو پیش مهراب
که: «کار از دست رفت ای دوست دریاب
❈۱۶❈
ز یار خویش تا کی دور باشم؟
چنین دلخسته و رنجور باشم؟
ملک را گفت مهراب ای جهاندار
بسی اندیشه کردم من درین کار
❈۱۷❈
کنون این کار ما گر می گشاید
ز شهناز و ز شکر می گشاید
شکر را عود باید برگرفتن
سحرگاهی پی شهناز رفتن
❈۱۸❈
بر آهنگ حصار برج خورشید
شدن با چنگ و بر بط همچو ناهید
بر آن در پرده ای خوش ساز کردن
نوایی در حصار آغاز کردن
❈۱۹❈
صواب آمد ملک را رای مهراب
ره بیرون شدن می دید از آن باب
شکر را گفت: «وقت یاری آمد
ترا هنگام شیرین کاری آمد
کامنت ها