سلمان ساوجی:چو از اغیار مجلس گشت خالی صنم از حال جم پرسید حالی
❈۱❈
چو از اغیار مجلس گشت خالی
صنم از حال جم پرسید حالی
که: «آن مسکین حبیبم را چه حالست؟
درین غربت غریبم را چه حالست؟
❈۲❈
یکایک قصه جمشید گفتند
حدیث ذره با خورشید گفتند
به شیرین قصه فرهاد بردند
به وامق نامه عذرا سپردند
❈۳❈
چو چشمش بر سواد نامه افتاد
ز مژگان عقد مروارید بگشاد
ز نظمش داد جان را قوت و قوت
ز اشک آراست لو لو را به یاقوت
❈۴❈
ز بویش یافت بوی آشنایی
نظر دید از سوادش روشنایی
سوادش چون سواد دیدگان بود
معانی خوب و الفاظش روان بود
❈۵❈
بر او معنی به جای خود نشسته
چو مهرویی نقاب از مشک بسته
گل اندام از قلم شکر روان کرد
معانی در بیان خط روان کرد
❈۶❈
بر اوراق سمن ریحان همی کاشت
به خامه حال هجران عرضه می داشت
بر آورد آب حیوان از سیاهی
مرکب شد روان در چشم ماهی
❈۷❈
حریر چین به پای خامه پیمود
سر دیباچه آن نامه این بود:
کامنت ها