سلمان ساوجی:بنام آنکه نامش حرز جان است ثنایش بر تر از حد زبان است
❈۱❈
بنام آنکه نامش حرز جان است
ثنایش بر تر از حد زبان است
انیس خلوت خلوت گزینان
جلیس مجلس تنها نشینان
❈۲❈
شفا بخشنده دلهای بیمار
به روز آرنده شبهای تیمار
از او باد آفرین بر شاه جمشید
بدو فرخنده ماه روز خورشید
❈۳❈
سرشک گرم رو را می دوانم
به صدق دل دعایت می رسانم
لیال الهجر طالت یا حبیبی
تو باری چونی آخر در غریبی؟
❈۴❈
نسیمی نگذرد در هیچ مسکن
که همراهش نباشد ناله من
مرا جز غم ندیمی نیست حالی
عفی الله غم که از من نیست خالی
❈۵❈
ز هجران تو هر دم می زنم آه
ز وصلت هر نفس صد لوحش الله
کجا رفت آن زمان کامرانی
زمان عیش و عهد شادمانی؟
❈۶❈
می و روی نگار و آب و مهتاب
تو پنداری که نقشی بود بر آب
دل من داشت خوش وقتی و خالی
تو گفتی بود خوابی یا خیالی
❈۷❈
دو گل بودیم خوش در گلستانی
ندیم ما چو بلبل دوستانی
برآمد تند باد مهرگانی
پراکند آن نعیم بوستانی
❈۸❈
چنین است ای عجب احوال عالم
گهی شادی فزاید، گاه ماتم
فلک می گشت خوش خوش جام بر ما
به شادی می گذشت ایام بر ما
❈۹❈
نگین افسر ما بود خورشید
حباب ساغر ما بود ناهید
به پاکی چون گل از یک آب و یک گل
چو لاله یک زبان، چون غنچه یکدل
❈۱۰❈
رفیقانی لطیف و خوب دیدار
چو مروارید در یک سلک هموار
که ناگه آن نظام از هم گشادند
گهرهایش ز یکدیگر فتادند
❈۱۱❈
مرا غیر از خیالت کوست بر سر
نیاید آشنایی در برابر
سیاهی چند گردممست و خونخوار
چو چشمت خفته ام دور از تو بیمار
❈۱۲❈
به غیر از سایه ام کس هم سرا نیست
هم آوازی مرا غیر از صدا نیست
شب و روزم چو ماه و مهر در تاب
نه روز آرام می گیرم نه شب خواب
❈۱۳❈
چو اشکش آتش اندر دل فتاده
به سختی و درشتی دل نهاده
ز آه دل دل شب برفروزم
ز آهی خرمن مه را بسوزم
❈۱۴❈
بود کآخر شود دلسوزی من
شب وصل تو گردد روزی من
مرو در غم که غم امد فراهم
که اندوه است و شادی هر دو با هم
❈۱۵❈
مخورانده که اندوهت ز عسرست
که در پیش و پس عسری دویسرست
نه آخر هر شبی دارد نهاری؟
نه آید هر زمستان را بهاری؟
❈۱۶❈
چه نتوانم که نزدیکت نشینم
طریقی کن که از دورت ببینم
دل زندانیی را شاد گردان
ز بندی بنده ای آزاد گردان
❈۱۷❈
حدیثم را چو دُر میدار در گوش
مکن زنهار پندم را فراموش!
تو عهد صحبت ما خوار مشمار
که حق صحبت ما هست بسیار
❈۱۸❈
صنم در نامه می کرد این غزل درج
به تضمین در غزل کرد این غزل خرج
کامنت ها