سلمان ساوجی:ای باد صبحگاهی بادا فدات جانم در گوش آن صنم گو این نکته از زبانم
❈۱❈
ای باد صبحگاهی بادا فدات جانم
در گوش آن صنم گو این نکته از زبانم
ای آرزوی جانم در آرزوی آنم
کز هجر یک حکایت در گوش وصل خوانم
❈۲❈
روزی که با تو بودم بد بخت همنشینم
امروز کت به سالی روی چو مه نبینم
دانی چگونه باشم در محنت حبیبم
زآن پس که دیده باشی در دولتی چنانم
❈۳❈
با دل به درد گفتم کان خوشدلی کجا شد؟
آخر مرا نگویی؟ دل گفت من ندانم؟
خواهم که از جمالت حظی تمام یابم
وز ساغر وصالت ذوقی رسد به جانم
❈۴❈
آری گرت بیابم روزی به کام یابم
ورنه چنان که دانی در درد دل بمانم
کامنت ها