سلمان ساوجی:چو خورشید فلک برداشت از چین می یاقوتی اندر جام زرین
❈۱❈
چو خورشید فلک برداشت از چین
می یاقوتی اندر جام زرین
ملک در گفت و گوی عزم میدان
سر زلف سیه را ساخت چوگان
❈۲❈
سر بدخواه در چوگان فکنده
ز غبغب گوی در میدان فکنده
به نزد قیصر آمد شاد و خرم
زمین بوسید کای سالار عالم
❈۳❈
شنیدستم که شادی شهسوار است
به میدان نیز مرد کارزار است
چو در میدان سواری می نماید
ز مردان گوی مردی می رباید
❈۴❈
چو در میدان فروزی روز پیروز
به میدان کرد باید میل امروز
به میدان ارادت اسب تازیم
به چوگان سعادت گوی بازیم
❈۵❈
توان بودن که این چابک سواری
خلاصی بخشدش ز آن شرمساری
ملک بر پشت پران باد پایی
چو شاهینی مطوس بر همایی
❈۶❈
بکف چوگان از زر چون هلالی
مه و خورشید را خوش اتصالی
چو زلف خود فرس بر ماه می تاخت
به چوگان گوی با خورشید می باخت
❈۷❈
از آن جانب در آمد خسرو شام
شد از گرد سپه گیتی سیه فام
هزاران مرد چوگان باز شامی
روان در موکب از بهر غلامی
❈۸❈
ز در و لعل بر سر نیم تاجی
که می ارزید هر لعلش خراجی
چو مه بر ادهم شامی نشسته
میان بندی ز زر چون چرخ بسته
❈۹❈
چو مشکین زلف چوگانیش بر دوش
به هر جانب هزارش حلقه در گوش
خبر بردند نزدیکان به افسر
که با جمشید شادی شاه و قیصر
❈۱۰❈
به میدان گوی خواهند باخت امروز
فرس بر ماه خواهد تاخت امروز
برون از شهر قصری داشت قیصر
که بودش صن میدان در برابر
❈۱۱❈
ز ایوان افسر و خورشید عذرا
برون رفتند بر عزم تماشا
بر آن قصر بهشت آیین نشستند
نظر بر منظر جمشید بستند
❈۱۲❈
دو ماه مهر طالع چون ستاره
همی کردند در میدان نظاره
بر آمد از ره میدان روا رو
ز چوگانها هوا شد پر مه نو
❈۱۳❈
ز هر جانب خروش نای برخاست
زمین چون آسمان از جای برخاست
سران میدان به اسبان ساز کردند
همایون چتر شاهی باز کردند
❈۱۴❈
ملک شادی شخ اول اسب در تاخت
به چوگان جلادت گوی می باخت
گه از چپ گوی می زد گاه از راست
ز سرداران قیصر مرد می خواست
❈۱۵❈
ملک از جا براق جم برانگیخت
زمین و آسمان را در هم آویخت
به چوگان گوی می برد از معامل
چو مه رویان به زلف از عاشقان دل
❈۱۶❈
ز پی چندان که شادی می دوانید
به جز گرد براق جم نمی دید
به شادی باز کرد آن نیک پی روی
چو اقبال و سعادت همرش گوی
❈۱۷❈
سیه رو ماند شادی بر سر راه
نمی شایست رفتن در پی شاه
چو خورشید آن قد و شکل و شمایل
بدید این بیتها می خواند در دل:
کامنت ها