سلمان ساوجی:عشق مرا از هزار کار برآورد گرد جهانم هزار بار برآورد
❈۱❈
عشق مرا از هزار کار برآورد
گرد جهانم هزار بار برآورد
یار مرا خوی تنگ بود به غایت
عشق دلم را به خوی یار بر آورد
❈۲❈
لشکر سودای عشق بر سر من تاخت
از تن خاکی من غبار برآورد
خیز و بیا چشم روزگار برآور
کز تو مرا چشم روزگار برآورد
❈۳❈
با تو بیا تا دمی به کام برآیم
همان که فراقت زما دمان برآورد
کام من جان به لب رسیده برآورد
ز آن لب شیرین کزین هزار برآورد
❈۴❈
بس که مرا چون صبا هوای خیالت
گرد گلستان و لاله زار برآورد
قد تو در چشم من به جلوه درآمد
سرو سهی را ز جویبار برآورد
❈۵❈
به پاسخ گفت با بانو جهاندار
نخست اندیشه می باید در این کار
نیابی خیر از آن شاخ برومند
که سازد با درخت خشک پیوند
❈۶❈
چرا در خاک سیمی را کنم گم
که می شاید به کحل چشم مردم؟
بری طوبی ز خلد جاودانی
بری در غیر ذی زرعش نشانی
❈۷❈
هر آنکو کرد با ناجنس پیوند
قرین بد گزید از بهر فرزند
به جای نور چشم خویش بد کرد
بدست خویش قصد جان خود کرد
❈۸❈
اگرچه قطره زاد از ابر لیکن
به بحر افتاد و شد در بحر ساکن
به لطف خویش بحر او را بپرورد
یتیم بحر نام خویشتن کرد
❈۹❈
بزرگی و هنر از یم در آموخت
هنرهای بزرگان زو هم آموخت
چو صاحب مکنت و صاحب هنر شد
سزای گوشوار و تاج و زر شد
❈۱۰❈
تو یک مه گر به لطفش می بخوانی
به خورشید جهانتابش رسانی
تو خورشید جمالی او مه نو
نظر می دارد از لطف تو پرتو
❈۱۱❈
گرفتم خود نه از فغفور چین است
خردمندیش ما را خود یقین است
همه شب بود با قیصر دراین زار
همی راند از غم و شادی سخن باز
کامنت ها