سلمان ساوجی:آیا کراست زهره؟ آیا کراست یارا؟ کر من برد به یارم این یک سخن که: «یارا؟
❈۱❈
آیا کراست زهره؟ آیا کراست یارا؟
کر من برد به یارم این یک سخن که: «یارا؟
بستان ما ندارد بی طلعت تو نوری
ای سرو ناز بازآ ، بستان ما بیارا»
❈۲❈
چنان دلخسته هجرانم امشب
که مشتاق وداع جانم امشب
به شب مهراب رفت از پیش جمشید
شب مهتاب شد جویای خورشید
❈۳❈
سواری دید بر شبرنگی از دور
چو در تاریکی شب شعله نور
چو طاووسی نشسته بر پر زاغ
چو بادی کاورد گلبرگی از باغ
❈۴❈
همی آمد بر آن تازنده دلدل
چو بر باد بهاری خرمن گل
چو مهرابش در آن شب دید بشناخت
که خورشید است سر در پایش انداخت
❈۵❈
به زاری گفت «ای شمع دل افروز
شبت فرخنده باد و روز نوروز
بیا ای تازه گلبرگ بهاری
بگو عزم کدامین باغ داری؟
❈۶❈
ز جان نازکتری ای سرو آزاد
به تنها می روی جانت فدا باد
سبک گردان عنان و زود بشتاب
رکابت را گران کن، وقت دریاب
❈۷❈
مگر جمشید را سازی وداعی
مهی دارد هوای اجتماعی»
به شب می راند مرکب گرم خورشید
بیامد تا به لشکرگاه جمشید
❈۸❈
در آن گلزار عمر افزای مهتاب
ملک با یاوران بر گوشه آب
نشسته صوت بلبل گوش می کرد
به یاد یار جامی نوش می کرد
❈۹❈
کجا بر سنبلی بادی گذشتی
ملک شوریده و آشفته گشتی
گمان بردی که مشکین زلف یارست
که از باد بهاری بیقرار است
❈۱۰❈
چو سرو نازنین جنبید از جای
ملک از جای جستی بی سر و پای
چنان پنداشتی کامد نگارش
گرفتی خوش در آغوش و کنارش
❈۱۱❈
دوان آمد به پیش شاه مهراب
که شاها ، هان شب قدرست، دریاب
به استقبالت آمد بخت پیروز
شب قدر تو خواهد گشت نوروز
❈۱۲❈
چو شد خورشید با آن مه مقابل
ملک را برزد این مطلع سر از دل
کامنت ها