سلمان ساوجی:شادی آمد از درون امشب که هان جان میرسد جان به استقبال شد بیرون که جانان میرسد
❈۱❈
شادی آمد از درون امشب که هان جان میرسد
جان به استقبال شد بیرون که جانان میرسد
یار چون گیسو کشان در پای یار آمد ز در
مژده ای دل کان شب سودا به پایان میرسد
❈۲❈
خوش بخند ای دل که اینک صبح خندان میدمد
خوش برقص ای ذره کاینک مهر رخشان میرسد
پریشان و سرو جان داده بر باد
چو زلف آمد ملک بر پایش افتاد
❈۳❈
گل خندان به زیر پر گرفتش
گشاد آغوش و خوش در بر گرفتش
نشستند آن دو نازک یار باهم
بر آن گلزار روح افزا چو شبنم
❈۴❈
بپرسیدند هر دو یکدگر را
ببوسیدند بادام و شکر را
خوشا آن هر دو معشوق موافق
که بنشینند با هم چون دو عاشق
❈۵❈
به مژگان گفته با هم هر دو صد راز
به ابرو کرده باهم هر دو صد ناز
ملک را گفت: «ای روی تو روزم
به شام آورده روز دلفروزم
❈۶❈
مده بر عکس خورشید ای گل اندام
سپاه حسن چون مه عرض بر شام
رخ فرخ چرا می تابی از روم
به عزم بام صبحم را مکن شوم
❈۷❈
ندانم تا کی ای عمر گرامی
چنین تو در سفر فرسوده مانی
چو مه روز و شب ای زرین شمایل
چه تن می کاهی از قطع منازل؟
❈۸❈
مه و خور گرچه در بر داری از من
ندیدی هیچ برخورداری از من
تو چون زلف ار نبودی فتنه بر روم
چرا گشتی چنین سرگشته در روم
❈۹❈
ز حلوایم به جز دودی ندیدی
زیانها کردی و سودی ندیدی»
بگفت این و سرشک از دیده افشاند
روان این مطلع موزون فرو خواند:
کامنت ها