سلمان ساوجی:از دیده دلم روز وداعش نگران شد با قافله اشک در افتاد و روان شد
❈۱❈
از دیده دلم روز وداعش نگران شد
با قافله اشک در افتاد و روان شد
ای جان کم از او گیر برو با غم او باش
دل رفت و همه روزه در آن می نتوان شد
❈۲❈
جوابش داد جم کای مایه ناز
طراز خوبی و پیرایه ناز
تن و جان کرده ام وقف هوایت
سرم بادا فدای خاک پایت
❈۳❈
سر من گرنه سودای تو ورزد،
سر وارون سودایی چه ارزد؟
ز شمعت شعله ای در هر که گیرد
چراغ روشنش هرگز نمیرد
❈۴❈
ز جان و تن که بنیادیست بس سست
مراد من تویی و صحبت تست
تنم خاک است و جانم باد پر درد
چه برخیزد ز خاک و باد جز گرد؟
❈۵❈
به اقبالت نمی اندیشم از کس
مرا از هجر تست اندیشه و بس
مرا باغمزه این دل می خراشد
چه باک از زخم تیغ و تیر باشد؟
❈۶❈
چو خواهم طاق ابروی تو دیدن
چرا باید کمان باری کشیدن
ز بهر آن زنم بر تیغ جان را
ز عشق آن شوم قربان کمان را
❈۷❈
درین ره از هوا سر می زنم من
اگر سر می نهم خونم به گردن
فک با عاشقان دایم به کین است
چه شاید کرد قسمت اینچنین است؟
❈۸❈
فلک تا تیغ خود خواهد کشیدن
عزیزان را زهم خواهد بریدن
ملک می گفت و آب از دیده می راند
بر او این قطعه موزون فرو خواند
کامنت ها