صامت بروجردی:جهان فرتوت باز چمید زی فرهی کدورت فصل دی نهاد رو بربهی
❈۱❈
جهان فرتوت باز چمید زی فرهی
کدورت فصل دی نهاد رو بربهی
چمان شد اندر چمن دوباره سرو سهی
بشیر فرورد داد به بلبلان آگهی
❈۲❈
که گل بسر بر نهاد دوباره تاج شهی
فغان و آشوب را کنید از سریله
کشیده خیل طیور به گرد هم دائره
به دشت زردشت و ارچکاوک و قبره
❈۳❈
نوای پا زند و زند کشند از حنجره
چون مقربان قمریان ز میمنه میسره
به گوش انسان زنند صغیر ما اکفره
فکنده بلبلل به باغ ز یک طرف بلبله
❈۴❈
اگر چه ضحاک دی به حیله و رنگ و ریو
گرفت اورنگ جم زمانه را شد خدیو
فر فریدون گرفت جهان چو گودرز و گیو
و یا چو رستم که رفت به جنگ اسپند دیو
❈۵❈
نمود از جا بلند سیامک آسا غریو
فکندش اندر بدن سپند سان و لو برای او
بهار را با خزان ره جدل بود تنگ
یکی به هیبت هژیر یکی به هیئت پلنگ
❈۶❈
به خون هم لالهگون نموده در جنگ چنگ
ز چهره روزگار پریده از بیم رنگ
که تا که افتد ز پا سر که آید به سنگ
رود که زین رستخیز رهد که زین غایله
❈۷❈
که ناگهان از فلک رسید جیش حمل
شهاب ریزان سحاب شد از تگرگ اجل
به رجم دیوان همی به پیشه کوه و تل
به قلب ایشان فکند تزلزلی از جدل
❈۸❈
چنان که شیر خدا بر در جنگ جمل
به کاخ کفر او فکند ز تیغ خود زلزله
وصی خیرالبشر سمی یزدان علی
قوام کون وجود نظام کیهان علی
❈۹❈
مدیر قانون شرع مدار ایمان علی
به حصر قل مایکون ولی سبحان علی
بطون اهل الکتاب ظهور فرمان علی
به شان او فاتحه به نام او به سلمه
❈۱۰❈
چو ذات یزدان جدا ز ضد و ندوشیبا
مفاد اسوار غیب رموز لاریب فیه
الا فصلوا علیه و آله والبنیه
که هست وجه اللهی به حضرت او وجیه
❈۱۱❈
بسر الا علیم به معنی لافقیه
ز فته او گشته حل دقایق مشکله
شهی که اندر غدیر به حکم حی قدیر
گرفت بازوی او شه بشیر و نذیر
❈۱۲❈
نمود بر کائنات همه صعیر و کبیر
که کرده بر مومنان خدا علی را امیر
صلاح شادی زدند تمام برنا و پیر
که بخبخ از این مقام خوشا به این منزله
❈۱۳❈
چو شد تعلقپذیر اراده کردگار
به هستی آب و خاک به خلقت باد و نار
که معنی کنت کنز شود به خلق آشکار
زمین شود مستقر زمان شود برقرار
❈۱۴❈
نهال توحید را عیان کند برگ و بار
شد از وجود علی مشیتش حامله
وجوب را گر بود تمکن اندر لباس
وجود او را وجود خرد نمودی قیاس
❈۱۵❈
برم سپاسش که او برد خدا را سپاس
سفائن کن فکان بوی سواحل شناس
کمیت ایجاد را عنایت او عطاس
عروس اسلام را اطاعتش مرسله
❈۱۶❈
زهی امامی که هست ز قدر والای او
قبای امکان قصیر به قد زیبای او
بود به دست قضا سواد امضای او
سر اطاعت قدر نهاده بر پای او
❈۱۷❈
کراهی بنگرد اگر به سیمای او
شود هبوطش صعود سوانح نازله
تبارک الله از آن خدای کت آفرید
که کارت از بندگی کنون به جایی رسید
❈۱۸❈
که تفعل و ماتشاء و تحکیم ما ترید
چه از صغار و کبار چه از سیاه و سفید
به درک اوصاف او کسی نیارد رسید
که کار فقه و اصول نباشد این مسئله
❈۱۹❈
چرا سوی کربلا شها به این عز و جاه
نیامدی چون حسین گرفت با اشک و آه
صغیر ششماهه را ز خیمه چون قصر ماه
به جانب کوفیان ببرد در رزمگاه
❈۲۰❈
بگفت رحمی کنید که ماندهایم ای سپاه
من و همین شیر خوار به جای یک سلسله
زده تک تشنگی شراره بر پیکرش
ز بس که ناخن زده است به سینه مادرش
❈۲۱❈
نه هوش مانده بسر نه تاب در پیکرش
از این فراتی که هست ز جده اطهرش
چه باشد ارتر کنید لب الم پرورش
که با اجل نبودش به جز کمی فاصله
❈۲۲❈
در آخر از پی کسبی شهنشه حقپرست
چو دید ین قوم را ز ساغر کفر مست
نمود او را بلند به نزد آن خلق پست
چو مصحف کردگار گرفت بر روی دست
❈۲۳❈
ولی فتاد آن زمان برکن ایمان شکست
که از کمان برگشاد خدنک کین حرمله
چو حلق آن بیزبان درید تیر عدو
به بازوی شاه کرد گلوی او را رفو
❈۲۴❈
به خنده لب بر گشاد که داشتم آرزو
شوم به راه پدر ز خون خود سرخرو
به سوی باغ جنان شدم روان کامجو
که تابه (صامت) دهم به روز محشرصله
کامنت ها