صامت بروجردی:چه شد که بگرفت فرح جهان را کرب برون رفت ز دل مهنان را
❈۱❈
چه شد که بگرفت فرح جهان را
کرب برون رفت ز دل مهنان را
طرب صلا داد جهانیان را
رسان به پیران بگو جوان را
❈۲❈
کنند بدرود غم نهان را
ز طرف گلشن هم ز سیر گلزار
شده است عالم ز پیر و برنا
روان ببستان چنان به صحرا
❈۳❈
پی تفرج سوی تماشا
تمام واله تمام شیدا
ز صنع یزدان ز لطف یکتا
که رفت کانون که شد سفندار
❈۴❈
ربیع بنمود اساس دی طی
خلل در انداخت به هستی وی
چه فروردین داد هزیمت دی
به رودت برد شکست از پی
❈۵❈
فرار کردند ز کشور کی
ز سودت طبع ز سوء هنجار
چو آذرین ماه به کار آمد
بنفشه در جویبار آمد
❈۶❈
زنو گل سرخ ببار آمد
به سوی گلشن هزار آمد
بهار آمد بهار آمد
به عنف دشمن به رغم اغیار
❈۷❈
چنین بهاری که چشم گردون
ندیده هرگز به رتبه افزون
به خرمی جفت به فیض مقرون
چو گشت نوروز به فر میمون
❈۸❈
در او عیان ساخت صفات بیچون
ز مولد خویش رسول مختار
به روز اسرار سرمدی شد
ظهور جاه موبدی شد
❈۹❈
زمان خوبی پس از بدی شد
وضوح اوصاف احمدی شد
طلوع نور محمدی شد
ز فر یزدان ز حکم دادار
❈۱۰❈
نبی حامد رسول حاشر
شه «مزمل» مه «مدثر»
مخاطب حق ز «قم فانذر»
مجاهد «ربک فکبر»
❈۱۱❈
رخ از ولادت نمود ظاهر
پی هدایت برای انذار
ز ممکن غیب علم برافراخت
بنای توحید چه منتظم ساخت
❈۱۲❈
علامت شرک ز بن برانداخت
سمند همت سوی جهان تاخت
به کسر اوئان ز کعبه پرداخت
به قلع عدوان به قطع کفار
❈۱۳❈
شکست افتاد به طاق کسری
ز رود ساوه که بد چو دریا
گرفت آبش وجود عنقا
سماوه را شد ز امر یکتا
❈۱۴❈
چو لجه نیل ز آب صحرا
به کثرت موج چو بحر ذخار
اساس ابلیس شکست درهم
مآثر عدل نمود محکم
❈۱۵❈
نمود ظاهر به نسل آدم
هر آن صفاتی که بود مبهم
ز صانع کون خدای عالم
بیاری حق به عون جبار
❈۱۶❈
به خازن خلد رسید فرمان
که داده زینت به باغ رضوان
به تهنیت حور به وجود غلمان
خموش گردید شرار یزدان
❈۱۷❈
حجیم گردید ز شوق خندان
ز طالع سعد ز بخت بیدار
ملایک از عرش شدند مامور
که بر فروزند مشاعل نور
❈۱۸❈
چه عرش و کرسی چه بیت معمور
تمام خشنود تمام مسرور
جنود ابلیس شد از فلک دور
ز فرط خذلان ز عین ادبار
❈۱۹❈
به خویش بالید زمین بطحا
تهامه نازید به عرش اعلی
به خاک غلطید چولات و عزی
بنای تثلیث اساس ترسا
❈۲۰❈
به هم فرو ریخت فتاد از پا
رسوم زردشت عبادت نار
خدای منا به فوز نعمت
هر آنچه دانست نمود همت
❈۲۱❈
به وفق حکمت به عین قدرت
که اندکی از وفور رحمت
به کل ادیان به جمع امت
کند مبرهن شود پدیدار
❈۲۲❈
نمود مِسدود سبیل جهال
ز وادی بغی ز راه اضلال
لوای اسلام به عز و اقبال
بلند فرمود با حسن الحال
❈۲۳❈
ره یقین را گرفت اقبال
به رفع تشکیک به دفع اشرار
پس از جنابش جنود شیطان
خراب کردند اساس ایمان
❈۲۴❈
ز سر گرفتند طریق طغیان
به عترت وی ز فرط عصیان
خروج کردند ز بغی و عدوان
ز کبر و نخوت ز روی انکار
❈۲۵❈
دوباره گردید غریب اسلام
ز دین احمد ز نشر احکام
به دور گیتی نماند جز نام
سیه دلی چند ز خلق خودکام
❈۲۶❈
ز خلق کوفه ز مردم شام
لعین و بیدین و خونخوار
حسین او را بدون تقصیر
ز داغ اکبر به آه شبگیر
❈۲۷❈
به کوفه کردند ز جان خود سیر
تنش مشبک شد از تف تیر
گلوی عطشان به زیر شمشیر
فتاد آخر غریب و بییار
❈۲۸❈
نسوخت کس بر دل کبابش
نکرد سیراب کسی ز آبش
نسوخت قلبی ز اضطرابش
نکرد رحمی کس از ثوابش
❈۲۹❈
به نیزه کردند راس جنابش
گروه بیشرم سپاه غدار
خداپرستی نبود آنجا
که وقت قتل عزیز زهرا
❈۳۰❈
کشد ز احسان بقلبهاش پا
نمود زینب میان اعدا
بالتجا رو غریب و تنها
ز بیپناهی شدند ویلان
❈۳۱❈
به کوه و صحرا غریب و عطشان
نیلی ز سیلی رخ یتیمان
تمام دلتنگ تمام گریان
ز جور عدوان ز ظلم اشرار
❈۳۲❈
تن شریفش ز جور دشمن
چو توتیا گشت ز سم توسن
حریم او را چو گنج مخزن
به شام دادند خرابه مسکن
❈۳۳❈
که گشت (صامت) به آه و شیون
ز غصه رنجور به غم گرفتار
کامنت ها