صامت بروجردی:چون به کربلا گردید نور چشم پیغمبر بر سر زمین از زین سرنگون به چشم تر
❈۱❈
چون به کربلا گردید نور چشم پیغمبر
بر سر زمین از زین سرنگون به چشم تر
بهر قتل او گشتند خلق کوفه زور آور
با عصا و سنگ و چوب تیغ و نیزه و خنجر
❈۲❈
میزد این بکش بر تن میزد آن بکش بر سر
پس به قتل وی مامور شد جوان نصرانی
راه قتلگه میکرد هر قدم نصاری طی
ناله رجاء و خوف از جگر زدی چو نی
❈۳❈
از جلو جنود عقل رهزنان جهل از پی
این بشارت فردوس دادی از وفا بروی
آن به جانب دوزخ مینمود او راهی
تا به قتلگه آمال درکمال حیرانی
❈۴❈
دید گشته نوحی را غرق لجه طوفان
کرده جا بدار غمچون مسیح در دوران
بر جگر چو یعقوبش داغ یوسف کنعان
یوسف غریبی دید صید پنجه گرگان
❈۵❈
چون خلیل جا کرده اندر آتش سوزان
چون ذبیح سر در کف از برای قربانی
روی کرد نصرانی سوی زاده زهرا
کای صفات یزدانی از جمال تو پیدا
❈۶❈
ای کنیز مریمخادم درت عیسی
کیستی و تقصیرت چیست اندر این صحرا
نزدیک جهان دشمن ماندهای تک و تنها
زین تحیرم شاها وا رهان به آسانی
❈۷❈
ابن سعد اگر اندر کتشن تو ناچار است
یا به مذهب اسلام قتل تو سزاوار است
زینهمه ملمانان مرد رزم بسیار است
کافر از چنین ظلمی در زمانه بیزار است
❈۸❈
از چه قرعه این فال بهر من پدیدار است
گر چنین بود اسلام اف به این مسلمانی
در جواب نصرانی گفت شاه بیلشکر
کای جوان اگر انجیل مرتو را بود از بر
❈۹❈
جد من مخیطا رنج باشد ای نکو گوهر
ایلیا است در تورات نام باب من حیدر
ها منم برادر دان عابده مرا مادر
قتلزاده نام من هست اگر نمیدانی
❈۱۰❈
من سلاسله طاها نور چشم یاسینم
زیب دامن احمد خاتم النبینم
من حسین فرزند سیدالوصیینم
سرو گلشن زهرا شاه کشور دینم
❈۱۱❈
این سپه که جمعی کرده از پی کینم
نزد خود مرا خواندند از برای مهمانی
چون شناخت نصرانی زاده پیمبر را
رشک شط جیحون ساخت اشک دیده تر را
❈۱۲❈
ابن سعد در قتلش امر کرد لشگر را
در ره حسین در داد از ره وفا سر را
بس که هدف جسمش تیغ و تیر و خنجر را
کشتی حیات وی شد ز غصه طوفانی
❈۱۳❈
پس به قتلدین شد سپاه کین یک دل
به هر قتل یک مقتول صدهزار شد قاتل
گشت آخر از محشر شمر سنگدل غافل
روی سینه پاکش کرد بیادب منزل
❈۱۴❈
با دوازده ضربت کرد از قفا به سمل
دود آه (صامت) کرد عرش و فرش ظلمانی
کامنت ها