صامت بروجردی:هر دم خدنک آفت صیاد روزگار شیر ارژینی ز بیشه شیران کند شکار
❈۱❈
هر دم خدنک آفت صیاد روزگار
شیر ارژینی ز بیشه شیران کند شکار
این بختی مهیب چو شد مست وروم گرفت
اندر کف کسی نگذارددگر مهار
❈۲❈
مغرور کیف عشرت جام جهان مشو
کاین باده همچو زهر مذابست ناگوار
زنهار تن به نعمت دنیا مکن سمین
کز بعد مرک طعمه مور است و رزق مار
❈۳❈
دنیا اگر به قدر پر پشه ضعیف
میداشت قدر و رتبه بر آفریدگار
هرگز رو نداشت که یک قطره آب از او
نوشند گمرهان طریقش به اختیار
❈۴❈
گاهی گذر به خاک عزیزان خویش کن
بگشا به حالشان نظری بهر اعتبار
بنگر چسان به خاک گران سر نهادهاند
بیمونس و برادر و بییار و غمگسار
❈۵❈
سیمین تنان و لاله رخان و سمن بران
خشخو بنفشه موی سمن بوی گلعذار
حوری روش تذر و منش دلکش و ظریف
نازک میان و غنچه دهان مهوش نگار
❈۶❈
آرام جان و روح روان قوت بدن
سرمشق گل طراوت مل رونق بهار
از نقش خال و خط همگی لعبت فرنک
وز عطر روی و مو همگی غیرت تنار
❈۷❈
اندر جبین نوشته ببین آیتی متین
از «کل نفس ذائقه الموت» آشکار
چون عاقبت فناست فنائی چنان طلب
کز آن فنا به ملک بقا افندت گذار
❈۸❈
کنز عیان چه خواهی بشکن ز تن طلسم
رمز نهان چه جوئی بزدا ز جان غبار
سوقات جان و هدیه تن بر به ارمغان
بر مقدم علی اسد الله کن نثار
❈۹❈
سر خدا وصی نبی معنی نبی
کان سخا محیط عطا دست کردگار
دریای جود و فلک وجود و بحار فیض
یعسوب دین طریق یقین مخزن وقار
❈۱۰❈
شمشیر عدل مهد مروت مکان علم
مشکوه حلم و شمع هی میر کامکار
زوج بتول فر قبول آیت وصول
نور ازل فروغ ابد اصل افتخار
❈۱۱❈
سر منشا محبت و سر دفتر وفا
سر سوره اطاعت و سرمشق اعتبار
کهف همم چراغ حرم قبله امم
غیث زمین و غوث زمان باب هفت و چار
❈۱۲❈
فهرست مجد و نقطه تو حیدرا ظهور
سرلوح لطف و مرکز تحقیق را مدار
بنیان شرع و پشت ولایت از او درست
تخفیف شرک و یاری ملت بد و شعار
❈۱۳❈
حصن حیات باره هستی حصار جان
گنجور عمر و میوه قلب امیدوار
از نعمت جهان شده راضی بنان جو
وز رتبت فزون شده قاضی بمور و مار
❈۱۴❈
مرد دغا و صف شکن عرصه قتال
میر مصاف و کارکن روزگار زار
صمصام برق و شعله آتش فشان او
رمزیست اینکه گشت مسمی بذوالفقار
❈۱۵❈
یعنی هر آنکه چاشنی حرب او چشید
اندر دو کون شد بدو فقر مبین دچار
در این جهان به فقر حیات و ندیم مرگ
در آن جهان بفقد جنان و مقیم نار
❈۱۶❈
ای ممکن الوجود که چون واجب الوجود
باشد نظام هر دو جهان از تو پایدار
ای نور لایزال بدین عز و احتشام
وی دست کردگار بدین قدر و اقتدار
❈۱۷❈
در کربلا گذار نکردی چرا دمی
کاورد زینب بسوی قتلگه گذار
در ناله همچون طایر پر بسته در قفس
وز گریه همچو ابر خروشان بنو بهار
❈۱۸❈
هر سو نظر نمود طپان پیکری به خون
هر جا گذر نمود سری از بدن کنار
افتاد همچون پرتو خورشید بر زمین
در بر کشید جسم برادر به اضطرار
❈۱۹❈
لب را به جای خنجر شمر لعین نهاد
لختی نمود گریه بر آن کشته زار زار
پس گفت کای عزیز خدا زاده بتول
ای بیکفن فتاده بیغسل و بیمزار
❈۲۰❈
این بود یاوری تو با کودکان خرد
این بد برادری تو با خواهر فکار
کوسینه که مخزن سر اله بود
کو پیکری که فاطمه پرورد در کنار
❈۲۱❈
این است سینه تو و یا مشت استخوان
این است پیکر تو و یا خاک رهگذر
آن کهنه پیرهن که به تن داشتی چه شد
این جسم پاره را به سُم اسبها چکار
❈۲۲❈
زان جسم سر جدا چو جوابی نیامدش
رو کرد در مدینه به جد بزرگوار
کی جدا تاجدار گذر کن به کربلا
هنگامه شمار ببین ظلم بیشمغار
❈۲۳❈
دین تو در میان و حسینیت شهید خصم
نام تو بر زبان و عیالت اسیر و خوار
از تربت رسول نیامد جواب و کرد
رو جانب بقیع که ای مادر فکار
❈۲۴❈
یک دم ز حال دختر زارت خبر بگیر
یک دم بر وی نعش حسینت قدم بگذار
اما فرامشت نشود وقت آمدن
اول برای زینب خود معجری بیار
❈۲۵❈
محروم شد ز جانب یثرب پس آن زمان
رو در نجف نمود به باب بزرگوار
بابا در این زمین دل کافر به حال ما
سوزد نداری از چه گذاری در این دیار
❈۲۶❈
هر کس یتیم بود تو بودیش دلنواز
هر کس غریب بود تو بودیش غمگسار
ما را تو هم بچشم غریبان نظر نما
وین کودکان زخیل یتیمان همی شمار
❈۲۷❈
با مادرم سفارش معجر نمودهام
اکنون بود برای حسینت کفن بکار
(صامت) کدام محنت زینب کنی رقم
بهتر که لال گردی و کوشی به اختصار
کامنت ها