صامت بروجردی:چند ز شهوت زنی به پیکر آذر سوزی از این آتش مکرر پیکر
❈۱❈
چند ز شهوت زنی به پیکر آذر
سوزی از این آتش مکرر پیکر
هستی روان بگرد حشمت پویان
گیری شبها عروس غفلت در بر
❈۲❈
گاه در این وسوسه که باشی سلطان
گاه در این روزها که گیری کشور
داشت اگر زندگی ثبات نبی را
«انک میت» نمیسرودی داور
❈۳❈
چند عزراییل سان به سجده برسیم
چند چو قارون حریص در طلب زر
چون بدوی کو خبر ز بحر ندارد
آب حیوه از غدیر جوئی در بر
❈۴❈
دامن دونان بهل ز کف که نروید
هرگز از شوره زار لاله عبهر
عصمت پاکی بجو که شاخه عصیان
غیر ندامت نداده و ندهد بر
❈۵❈
گَر گُلِ عصمت نچیده و ندانی
رو به سوی گلستان عفت داور
بضعه خیرالوری حبیبه یزدان
دختر بدرالدجی شفیعه محشر
❈۶❈
فاطمه نام و زکیه نفس و ملک جاه
عرش مقام و فرشته خوی و ملک فر
شمسه طاق حیا کتیبه عفت
سیده دو سرا بتول مطهر
❈۷❈
ضابطه کاف و نون نتیجه خلقت
واسطه کن فکان زجاجه انور
حسنه و حوا خصال و مریم سیرت
ساره و هاجر کنیز و آیه منظر
❈۸❈
طیبه باوقار و عصمت کبری
طاهره روزگار و عفت اکبر
عالمه علم حق محدثه دهر
فاکهه اصطفی عزیز پیمبر
❈۹❈
دخت رسول انام ام ائمه
زوج ولی گرام همسر حیدر
هست چنین دختری چنانش بابا
باید چونان زنی چنانش شوهر
❈۱۰❈
مهر بباید به مهر یابد پیوند
ماه بباید به ماه باشد همسر
اعلی آن خانواده که اینش خاتون
ارفع آن آسمان که اینش اختر
❈۱۱❈
آباد آن حجله که اینش خاتون
احسن زان مادری که اینش دختر
روح بود گو چه روح؟ روح مجسم
عقل بود گو چه عقل؟ عقل مصور
❈۱۲❈
دختر اگر این بود نداشتی ای کاش
دایه امکان به بطن الا دختر
نخل امامت ازو گرفته شکوفه
فرق ولایت از او رسیده به افسر
❈۱۳❈
زورق ایمان بوی شناخته ساحل
کشتی عرفان از وی فراشته لنگر
ملک نجابت ز امر اوست منظم
شهر شرافت به فضل اوست مسخر
❈۱۴❈
جاه موبد بعونِ اوست مهیا
عزت سرمد به نصر اوست میسر
آتش و باد آب و خاک عالم و آدم
مَلِک و مَلَک جن و انس کهتر و مهتر
❈۱۵❈
بر درش آنان کنند سجده دمادم
در برش اینان برند هدیه سراسر
تا چه بود مصلحت ز امت عاصی
خواری بیحد کشید و زحمت بیمر
❈۱۶❈
زد عمر آتش به آن دری که پی فخر
بودی روحالامین مدامش چاکر
آن سگ بیآبرو به پهلوی پاکش
زد ز غضب از شکاف در سر خنجر
❈۱۷❈
دخت پیمبر ستاده با تن مجروح
پور قحافه نشسته بر سر منبر
داد از آن تازیانه کف قنفذ
آه از آن ریسمان گردن حیدر
❈۱۸❈
دست خدا را دو دست بست ز بیداد
پهلوی زهرا شکست و خست ز کیفر
یعنی این است اجر و مزد رسالت
یعنی آنست شکر حق پیمبر
❈۱۹❈
آتش این فتنه بود کآتش افروخت
در صف کرب و بلا بطارم اخضر
آری اگر این عمَر به باد نمیداد
حرمت آن رسول و حیدر صفدر
❈۲۰❈
طعمه شمشیر آن عمَر ننمودی
تازه جوانان ما ز اکبر و اصغر
گر در آن خانه را نسوخته بودند
بر در آن خیمه کس نمیزدی اخگر
❈۲۱❈
غصب فدک گر کس از بتول نکردی
تشنه نگشتی حسین کشته و بیسر
گر به سرای علی نریخته بودند
از سر زینب کسی نبردی معجر
❈۲۲❈
گر که علی را رسن نبود به گردن
بسته بغل مینگشت عابد مضطر
فاطمه گر ضرب تازیانه نخوردی
لعل حسین کی شد کبود ز خیزر
❈۲۳❈
(صامت) از این غم فزا عزا بنمودی
قلب محبان کباب تا صف محشر
کامنت ها