صامت بروجردی:چو اندر باختر اورنک حشمت مهر خاور زد سوی ظلمات شب گفتی، مگر ماوی سکندر کرد
❈۱❈
چو اندر باختر اورنک حشمت مهر خاور زد
سوی ظلمات شب گفتی، مگر ماوی سکندر کرد
و یا شد یوسف کنعان به شهر مصر در زندان
زلیخا بر سریر مهتری بنشست و افسر زد
❈۲❈
به گردش اختران چون دختران جا کرده جابرجا
یکی بگرفته دف بر کف دگر چنگی به مضمر زد
و یا بر تخت جمشیدی مکان بگرفت ضحاکی
ز جم بگرفت جام زرفشان بر تارکش بر زد
❈۳❈
چنان جیش حبش بگرفت روی عرصه غبرا
که دود تیرگی از خاک بر افلاک اخضر زد
یکی خوردی دریغ از دولت جمشیدی جاهش
یکی از صدمه ضحاک ظلمت آب بر سر زد
❈۴❈
که ناگه بیرق انوار فتح مهر شد ظاهر
فریدون وار شمع خور علم بر سطح اغبر زد
بزد تیغی پی کیفر به فرق شحنه ظلمت
چو شمشیری که بر مرحب علی در فتح خیبر زد
❈۵❈
نمیگویم سر تیغش گذشت از راکب و مرکب
ولی گویم که شمشیرش ز جبرائیل شهپر زد
کلام الله ناطق صادر اول سمی حق
شهنشاهی که در ترویج دین چون آستین بر زد
❈۶❈
زرنک کفر و شرک و بتپرستی تیره بدعالم
ز عکس تیغ وی اسلام سراز روشنی بر زد
از آن آمد هیولا قابل صورت به زیبایی
که شخص وی صلای هستی اندر جسم جوهر زد
❈۷❈
که غیر از مرتضی در جایگاه مصطفی خوابید
که غیر از وی قدم را بر سر دوش پیمبر زد
که شد غیر از علی اندر چهل جا یک شبی مهمان
عجب تر کاندر آن شب نزد زهرا سر به بستر زد
❈۸❈
میان کثرت و وحدت نظر کردم چه با قدرش
به قدر یک الف از حد وحدت گام کمتر زد
تواند ظاهر اوهام را پی برد بر ذاتش
تواند مرغ تن آبی به آذر چون سمندر زد
❈۹❈
به مدح شوهر زهرا و ابن عم پیغمبر
همایون مطلعی از شرق طبعم سر چو اختر زد
عجب نقشی ز نوک کلک صورت آفرین سر زد
که بر خود آفرین ذات مصور از مصور زد
❈۱۰❈
ندانم چیست واجب چیست ممکن آنقدر دانم
که هستی از طفیل ذاتش از کتم عدم بر زد
به محشر میتوان گفتن قسیم جنب و نارش
هر آن کس در توسل دست بر دامان قنبر زد
❈۱۱❈
اگر پیچید زمینو آسمان سر را ز فرمانش
تواند سر به سر اوضاع ایشان را به هم برزد
اگر بهر محبان علی نبود نمیدانم
خدا بهر چه طرح جنت و طوبی و کوثر زد
❈۱۲❈
شهنشاها به این عزت ملک جاها بدین حشمت
تغافل از غریبانت مرا آتش پیکر زد
به دشت کربلا بودی و دیدی نور عینت را
چو مرغ نیم بسمل در میان خاک و خون پر زد
❈۱۳❈
تو میدیدی که میکرد التماس قطره آبی
تو میدیدی لگد بر سینهاش شمر ستمگر زد
تو میدیدی که بر آن پیکر صدپاره از هر سو
یکی تیر سه شعبه دیگری شمشیر و خنجر زد
❈۱۴❈
برای آنکه در مطبخ نهد بر روی خاکستر
به نوک نی سر فرزند تو خولی کافر زد
تو میدیدی چه آمد به جدل ملعون ببالینش
برای خاتمی آتش به عرش حی اکبر زد
❈۱۵❈
تو میدیدی به راه شام زینب دختر خود را
که کعب نی به کتف وی ز کینه هر ستمگر زد
تو میدیدی یزید بیحیای کافر بیدین
به لبهای حسینت خیزران را بس مکرر زد
❈۱۶❈
شها هرچند نبود لایق مداحیت (صامت)
ولی بهر گدایی گام همت سوی این در زد
نیم نومید از الطفت که کلب آستان تو
تواند در تفاخر پا به تخت تاج قیصر زد
کامنت ها