صامت بروجردی:عابدی صومعه هفتاد سال داشت در شغل عبادت اشتغال
❈۱❈
عابدی صومعه هفتاد سال
داشت در شغل عبادت اشتغال
نام وی مشهور خاص و عام بود
مستجاب الدعوه ایام بود
❈۲❈
شد شبی در خانقاه وی زنی
نزد عابد خواست آن زن مسکنی
عابد سن زن را ز نزد خود براند
زن برفت و عقل عابد را بخواند
❈۳❈
کای به ملک حق پرستی همه گام
پختههای خویش را منمای خام
شاید این زن رفت و در ای نشام تار
در کف حقناشناسی شد دچار
❈۴❈
عصمت این زن اگر رفتی به باد
وای بر حال تو در روز معاد
با نهیب عقل از جا جست زود
در بروی آن زن از رحمت گشود
❈۵❈
داد اندر کنج معبد جای او
تا نگردد واله و شیدای او
نیمه شب ابلیس از روی حسد
زد بطاس عصمت عابد لگد
❈۶❈
طشت عابد زان لگد آواز کرد
مشت عابد را به کلی باز کرد
از پس یک عمر طاعت روزگار
با زنا بنمود عابد را دچار
❈۷❈
هفت نوبت عابد نا پارسا
اندر آن شب کرد با آن زن زنا
توسن نفسش چو از جولان فتاد
دید داده خرمن دین را بباد
❈۸❈
رو به صحرا بر نهاد آسیمه سر
وز ندامت کوفت سر را بر حجر
گشت از دنبال چشمش زین غلط
بر زمین اشک پشیمانی چه شط
❈۹❈
زین طرف بر آن طرف پویان براه
برد اندر روزن غاری پناه
یک طرف با حق ز عصیان در خضوع
یک طرف بیصبر و تاب از درد جوع
❈۱۰❈
دید در آن غار ده تن را مقر
جملگی محروماز نور بصر
چشم حق بینشان سوی حق وا شده
بسته چشم از خلق و نابینا شده
❈۱۱❈
کرد عابد در بر ایشان وطن
شد چو وقت شام از حی ز من
بهر کوران جملگی ده قرص نان
از پی رزق مقرر شد عیان
❈۱۲❈
مرد عابد دست را آورد پیش
قرص نانی برگرفت از بهر خویش
یک نفر زان کورها بینان بماند
اشک بیتابی به دامن برفشاند
❈۱۳❈
گفت ای رازق چه بدتقصیر من
کاندرین شب گشت دامنگیر من
بس که نیران شهادت بر فروخت
مرد عابد را به حالش دل بسوخت
❈۱۴❈
اوفتاد اندر دل وی التهاب
کرد با نفس از سر عبرت خطاب
کی بزیر بار عصیان گشته خم
تابکی سازی به جان خود ستم
❈۱۵❈
تو گنهکاری و در خورد تعب
چیست جرم مرد کور ای بیادب
او گرسنه مانده و قلب تو سیر
مرگ باشد لایق تو رو بمیر
❈۱۶❈
دادن آن نان را به کور و کور خورد
عابد مسکین ز درد جوع مرد
بر ملایک از خدا آمد خطاب
بعد مردن کامدش وقت حساب
❈۱۷❈
طاعت او را بسنجیدند چون
از عباداتش زنا آمد فزون
پس زنای وی بسنجیدند باز
با همان یک نان به حکم بینیاز
❈۱۸❈
اجر یک نان از زنا آمد زیاد
حق در رحمت بر وی وی گشاد
رو عزیزا تا که داری دسترس
گه گهی بر حال مسکینان برس
❈۱۹❈
کز عبادت قامتت گر خم شود
یاز گریه نور چشمت کم شود
با یک لغزش که افتادت ز دست
اوفتد بر کشتی دینت شکست
❈۲۰❈
(صامتا) گر میتوانی نان بده
گر نداری نان برو پس جان بده
کامنت ها