صامت بروجردی:یکی بیچارهای محنت رسیده به دوران کور و محروم از دو دیده
❈۱❈
یکی بیچارهای محنت رسیده
به دوران کور و محروم از دو دیده
نهان در پرده عصمت زنی داشت
چو شیطان بلکه دزد رهزنی داشت
❈۲❈
به افسون و حیل دایم شب و روز
زدی بر قلب شوهر تبر دلدوز
دمادم عشوه بنیاد کردی
به این افسانهاش دلشاد کردی
❈۳❈
که صد حیف از چنین حسن یگانه
شدی محروم از دور زمانه
دریغا گر تو را چشمی بسر بود
به رخسار و جمال من نظر بود
❈۴❈
اگر یک ره برویم دیده بودی
گل از گلزار حسنم چیده بودی
ز شوق طلعتم از بسکه نیکوست
نگنجیدی بسان مغز در پوست
❈۵❈
بدیدی گر که سبب غبغبم را
کنار چشمه نوش لبم را
شدی یکباره بیرون از سرت هوش
نمودی چشمه حیوان فراموش
❈۶❈
سواد زلف جعد مشک بویم
بیاض طلعت روی نکویم
به چشم حور و غلمان سرمه داده
به رضوان روزن جنت گشاده
❈۷❈
چون من همخوابه در نیکویی طاق
ندیده است و نبیند چشم آفاق
بدان مکاره پرحیله و فن
بگفتا مرد کور از قلب روشن
❈۸❈
گر از نظاره چشمم ناامید است
ولی از عقل این مطلب بعید است
تو را با این رخ زیبا که داری
بدین سرو قد رعنا که داری
❈۹❈
کجا با چون منی همراز بودی
به این کوری مرا دمساز بودی
گرفتم کز حقیقت با من کور
تو را رسم وفا میبود منظور
❈۱۰❈
بگرد ما در این آباد کشور
بسی هستند رندان قلندر
که چون برسر برندی تاج گیرند
ز ماه آسمانی باج گیرند
❈۱۱❈
چه دیدندی جمال دل فریبت
چه گوهر در کف مفس غریبت
به ساعت دست غارت میگشودند
تو را از دامن من میربودند
❈۱۲❈
غرض از این سخن بیقیل و قالست
برای عشوه دنیا مثال است
شود اندر جهان کی مرد عاقل
به نیرنگ عجو دهر مایل
❈۱۳❈
اگر زال زمانه باوفا بود
زمانی یار مردان خدا بود
نبودش گر طریقبیوفایی
چرا میکرد از خوبان جدایی
❈۱۴❈
ز وصل وی نباشد شاد و مسرور
مگر چشمی که فی الواقع بود کور
مگو (صامت) برای دیگران پند
برو خود را برون بنما از این پند
کامنت ها