صامت بروجردی:شنیدستم که شاپور ذوالاکناف خصومت داشت یا شاهی از اسلاف
❈۱❈
شنیدستم که شاپور ذوالاکناف
خصومت داشت یا شاهی از اسلاف
بشه گردید از شاپور در جنگ
ز بس جنگ خصومت عرصه شد تنگ
❈۲❈
ز میدان جدال آمد فراری
به حصن شهر سلطان شد حصاری
بزد شاپور دور شهر آن شاه
پی بگرفتن آن شهر خرگاه
❈۳❈
نرفت از لشکر و سر خیل و سردار
به قدر چهار سال از پیش او کار
یکی روز از قضا شاپور دلگیر
بگرد شهر گشتی بهر تسخیر
❈۴❈
شه آن شهر زیبا دختری داشت
به چرخ حسن رخشان اختری داشت
سیاه حسن او دوران گرفته
به خوبی اج از خوبان گرفته
❈۵❈
بسیرلشگر شاپور آنجا
ز بام قلعه بود اندر تماشا
نظر باز قضا افکند از دور
نگاه آن پری بر روی شاپور
❈۶❈
بشد آن دختر شیرین شمایل
بهطاق ابروی شاپورمایل
پنهانی سوی او داد پیغام
که گر شاپورمیبخشد مرا کام
❈۷❈
بکوشم درحصول مدعایش
به فتح لعه گردم رهنمایش
دل شاپور از آن پیغام شد شاد
نوید وصل بر دختر فرستاد
❈۸❈
به تمهیدی که میدانست دختر
سوی شهر پدر سر داد لشگر
نخستین کار کان لشگر نمودند
پدر را در برش بیسر نمودند
❈۹❈
ره بیداد و بر روی رعیت
گشودن از برای قتل و غارت
هر آن دادی که باید داد داند
غبار شهر را بر باد دادند
❈۱۰❈
چو شد شاپور ز آن جنگ و جدل فرد
همان دختر به عقد خود درآورد
صباحی دید شهبر روی بستر
به خون آلوده سر تا پای دختر
❈۱۱❈
تفحص کرد چون معلوم گردید
یکی برگ گل اندر بسترش دید
که از غلطیدن آن ماه منظر
شده از برگ گل مجروح پیکر
❈۱۲❈
تعجب کرد شاپور و بپرسید
که ای نیکو نهال باغ امید
پدر همچون تو سرو نو رسیده
مگر اندر چه بستان پروریده
❈۱۳❈
غذایت را به طفلی از چه داده
لطافت از چه در طبعت نهاده
بگفتا زرده تخمی نوا داد
ز مغز بره و مرغم غذا داد
❈۱۴❈
شراب صافیم قوت روان کرد
که جسمم را چه یاقوت روان کرد
غضب آلوده شد شاپور بروی
بدان بیمهر نا رعنا بزد هی
❈۱۵❈
که ای در بیوفایی شهره شهر
بناید از تو ایمن بود در دهر
پدر را کاین همه وصفش شمردی
به چون من دشمنی آخر سپردی
❈۱۶❈
یقین دارم که ای مکار پر فن
از او بهتر نخواهی بود با من
ببستش برسم توسن دو گیسوی
روان بنمود در هر شهر و هر کوی
❈۱۷❈
یقین دارم که ای مکار پر فن
از او بهتر نخواهی بود با من
ببستش برسم توسن دو گیسوی
روان بنمود در هر شهر و هر کوی
❈۱۸❈
بلی (صامت) وفای دهر اینست
زن و فرزند را یاری چنین است
کامنت ها