صامت بروجردی:یکی در خدمت ختم النبیین(ص) نشسته بود با صد عز و تمکین
❈۱❈
یکی در خدمت ختم النبیین(ص)
نشسته بود با صد عز و تمکین
به دوران در شمار اغنیا بود
بسی از دست کار خود رضا بود
❈۲❈
درآمد جامه چرکینی هم از در
نشست اندر کنار آن توانگر
توانگر زان فقیر آزرده جان شد
به کبر از پهلویش دامن فشان شد
❈۳❈
شه ختمی مآب از کرده او
گره زدبر جبیب و چین بر ابرو
بگفت آن از سعادت در جهان فرد
چرا پهلو تهی کردی از این مرد
❈۴❈
مگر ترسیدی از این مرد مهمان
که از فقرش شوی آلوده دامان
و یا چون مال داری بینهایت
غنای تو کند بر وی سرایت
❈۵❈
و یا چرک لباسش بر تو گیرد
لباست را ز پا تا سر بگیرد
بگفتا هیچیک زینها نباشد
سرم سرگرم این سودا نباشد
❈۶❈
ولی در هر مکان و جاه و منزل
مرا گردیده شیطانی موکل
که چون دست تصرف میگشاید
به چشم زشت را نیکو نماید
❈۷❈
کنون در حضرتت از این خسارت
برای دفع این جرم و جنایت
به عالم هر چه از اموال دارم
زر و سیم و لباس و مال دارم
❈۸❈
به نزد حضرتت تقسیم سازم
بدین مرد از صفا تقدیم سازم
شهی کز «قل کفی» پوشیده تشریف
بدان مرد گدا بنمود تکلیف
❈۹❈
چو اصغا این سخن آن بینوا کرد
بترسید و بلرزید و ابا کرد
بگفت ای سرور کونین حاشا
به اخذ مال تکلیفم مفرما
❈۱۰❈
من از رفتار او بینی ملولم
کجا گفتار او افتد قبولم
از آن ترسم که طوق خودپسندی
شود در گردنم تا حشر بندی
❈۱۱❈
نماید از ره توفیق دورم
کند همخوابه با کبر و غرورم
دلم یا اغنیاء دمساز گردد
در دوزخ برویم بازگردد
❈۱۲❈
به سرعت جست از جا و روان شد
بدان مرد غنی دامن فشان شد
بلی نفرت در اینجا بیسبب نیست
ز مردان خدا هرگز عجب نیست
❈۱۳❈
بر آزاد مرد با تفکر
که سازد آخر خود را تصور
به چشمش مال و دولت خوشنما نیست
دلش مایل بدین رنگ و حنا نیست
❈۱۴❈
کسی کز این حنا بر دست گیرد
به زودی رنگ بیرنگی پذیرد
به گردن باز میماند و بالش
به جز خسران نمیباشد مآلش
❈۱۵❈
مگو (صامت) به نامردی چنین مرد
که پهلو از تهیدستان تهی کرد
کامنت ها