صامت بروجردی:یکی روز از سر عیش و فراخی نشیمن بود جمعی را به کاخی
❈۱❈
یکی روز از سر عیش و فراخی
نشیمن بود جمعی را به کاخی
در درج سخن را باز کردند
ز عیب آن بنا آغاز کردند
❈۲❈
یکی میگفت از بنیاد زشتش
یکی میکرد عیب خاک و خشتش
یکی راندی سخن ا زسقف پستش
که تنگست این مکان جای نشستش
❈۳❈
یکی گفت ر شود ویرانه بهتر
بود ویرانه از این خانه بهتر
یکی میگفت معمارش که بوده؟
مهندس بهر دیوارش که بوده؟
❈۴❈
عجب باد صنعتی در کار برده
ز طرحش دل بسی آزار برده
زبان حال کاخ این راز ننهفت
همانا با حریفان این چنین گفت
❈۵❈
که ای نابخردان عاری از هوش
کشیده شاهد غفلت در آغوش
اگرچه پای تا سر من عیوبم
بود زشت از شمالم تا جنوبم
❈۶❈
شما را با بنای من چکار است
اگر زشت و اگر ناپایدار است
بگیرید عبرت از دور زمانم
ز حال مالکان بینشانم
❈۷❈
از آن روزی که شد بنیادم آباد
بسی جانها که در من رفته بر باد
بسی پیرو و جواتن از درد و غم فرد
که در من مینشستند از زن و مرد
❈۸❈
برای غضب طاق و منظر من
چه دعواها که میشد بر سر من
یکی گفت از پدر بر من رسیده است
یکی میگفت ملک زرخرید است
❈۹❈
مرا میبود از پایان مطلب
ز صلح و جنگ ایشان خنده بر لب
در آخر سینه از غم چاک کردم
تمامی را به زیر خاک کردم
❈۱۰❈
اگر چشمی به عبرت باز باشد
و گرگوشی بدین آواز باشد
ز خشتم بنگرد صدق مقالم
ز خاکم بشنود شرحی ز حالم
❈۱۱❈
بود خشتم ز خاک شهریاران
بود خاکم عذار گلعذاران
بپرسید از چه شد این خاک این خشت
میخوانیدم یکی خوب و یکی زشت
❈۱۲❈
کنی (صامت) چو اندر گور مسکن
بگو افسوس بهر کنج گلخن
کامنت ها