صامت بروجردی:زینب چون دید خسرو دین مانده بیمعین رفت و گرفت دست دو طفلان نازنین
❈۱❈
زینب چون دید خسرو دین مانده بیمعین
رفت و گرفت دست دو طفلان نازنین
آورد آن دو تا گل گلزار خویش را
با چشم اشکبار به نزد امام دین
❈۲❈
گفتا که خواهم ای شه خوبان ز جان کنم
این هدیه را نثار قدومت در این زمین
ای حشمت الله از ره احسان نما قبول
ران ملخ ز مور دل افسرده غمین
❈۳❈
این عون و آن محمد خواهم کنم ز جان
آن را فدای اکبر و قربان اصغر این
فرمود شه که این دو مرا نور دیدهاند
سازم چسان روان بدم تیغ مشرکین
❈۴❈
مرگ برادر و غم یاران مرا بس است
منما فزون داغ من زار بیش از این
بهر نیاز زینب و عون و محمدش
سودند جبهه بر در آن قبله یقین
❈۵❈
کردند بس نیاز که شه دادن اذن جنگ
بر آل دو طفل غمزده نورس حزین
بوسید آن دو کودک و بوئیدشان ز مهر
آن را چو شاخ نرگس و این را چو یاسمین
❈۶❈
پس زینب ستمزده پوشید شان کفن
زد شانه به سنبل گیسوی عنبرین
تیغ و سپر ببست و روان کرد همچو ماه
شد ز آسمان دیده سرشگش به آستین
❈۷❈
تیر و کمان فکند به مرکب نشاندشان
گفتی که مهر و ماه عیان شد ز برج زین
رفتند سوی رزم و برآن دست و تیغشان
برخاست از قضا و قدر صورت آفرین
❈۸❈
آن همچو رعد غلغله در شش جهت فکند
وین زد چو برق شعله به قلب سپاه کین
آن چون شرار از نار عدو را ز پا فکند
وین دست و سر چوب برگ خزان ریخت بر زمین
❈۹❈
و آن به اسنان ز جسم عدو جوی خون گشود
بست این ره فرار ز هر سو به مشرکین
کرد آن صدای الحذر ازکوفیان بلند
این الامان رساند به گردون هفتمین
❈۱۰❈
آن فوج فوج را به سقر دادشان مقر
این فرقه فرقه را به درک کردشان مکین
گفتا یکی ز حمزه مگر دارد این نشان
گفت آن دگر به جعفر طیار ماند این
❈۱۱❈
آخر ز پیش جنگ دو شیران گریختند
روباه وار حمله نمودند از کمین
تیر اجل ز ابر بلا ریخت چون مطر
بر جسم ناز پرورشان گشت دلنشین
❈۱۲❈
آن میفکند نیزه و پیکانش از یسار
آن میزدی به خنجر برانش از یمین
آخر همان دو پیکر پاک شریف شد
از نیزه پاره پاره ز جور مخالفین
❈۱۳❈
گشتند آن دو طفل و فکندند از الم
آتش به قلب زینب غمدیده حزین
سرداد شاه تشنه در این ماتم و کشید
از دیده سیل اشک و ز دل آه آتشین
❈۱۴❈
(حاجب) ز داغ این دو برادر سرشک ریخت
شاید شوند شافع او یوم واپسین
کامنت ها