صامت بروجردی:ای گرامی گوهر درج عفاف حوریان را خاک درگاهت مطاف
❈۱❈
ای گرامی گوهر درج عفاف
حوریان را خاک درگاهت مطاف
عصمت کبرای حی دادگر
دختر نیک اختر خیرالبشر
❈۲❈
باز گردون حیله‌ای انگیخته
طرح نو بهتر جدایی ریخته
می‌زند دهر از عداوت دم به دم
رونق غمخانه ما را به هم
❈۳❈
سخت در بستر نزار افتاده‌ای
از چه روای جان ز کار افتاده‌ای
از چه ترک آشنایی کرده‌ای
وز علی فکر جدایی کرده‌ای
❈۴❈
همچو گویم از هجوم درد و آه
خواهی از هجران خود تو را همچو کاه
دیده‌ای اندر جدایی حاصلی
یا ز درد این عمت غافلی
❈۵❈
بر میفکن ای به محنت یار من
پرده طاقت ز روی کار من
بس بود خاکی که ما را شد به سر
جان من نام جدایی را مبر
❈۶❈
گر بنای صبر را دادی به آب
می‌کنی از گریه عالم را خراب
کار صبر و طاقتم در دست تست
رشته امید من پا بست تست
❈۷❈
بعد پیغمبر ز اشرار عرب
هر چه دیدم ظلم و طغیان و غضب
بودم از هر ابتلا بی‌واهمه
شاد کام از وصل تو ای فاطمه
❈۸❈
گر ز خون دامان دل‌آلوده بود
تا تو بودی خاطرم آسوده بود
چون تو بندی از جهان بار سفر
در فراقت بگذرد آبم ز سر
❈۹❈
ای انیس غصه پنهانی‌ام
وی دوای درد بی‌سامانی‌ام
از تو خواهم عذر عمر رفته را
رنج‌های سال و ماه و هفته را
❈۱۰❈
تا قدم در کلبه‌ام افراختی
با همه بیش و کم من ساختی
از غم و زحمت نیاسودی دمی
داشتی هر دم غمی و ماتمی
❈۱۱❈
بردی اندر خانه‌ام ای خون جگر
گرسنه با عور و عریانی به سر
با چه زحمت‌ها و غم‌ها نو به نو
اکتفا کردی به قرص نان جو
❈۱۲❈
ای انیس و مونس دیرینه‌ام
داغ خود چون مینهی بر سینه‌ام
نزد باب ای آفتاب منجلی
در جنان منما شکایت از علی
❈۱۳❈
لیک بر گو در بر ختمی مآب
شد گلوی شوهرم اندر طناب
گو برای بیعت ارباب فجور
جان مسجد کشیدندش به زور
❈۱۴❈
گو نهاد ای جان به قربان سرت
پای هر بیگانه روی منبرت
گو نهادند امتت ای سرفراز
در به روی دخترت بعد از تو باز
❈۱۵❈
نیست یارای نوشتن خامه را
مختصر کن (صامت) این هنگامه را
کامنت ها