صامت بروجردی:درد او حسرتا که به غفلت جهان گذشت عمر عزیز در طمع این و آن گذشت
❈۱❈
درد او حسرتا که به غفلت جهان گذشت
عمر عزیز در طمع این و آن گذشت
ای خفته در سراچه غفلت ز جای خیز
بر بند بار جان که دگر کاروان گذشت
❈۲❈
قارون مگر نداشت بسی نقد سیم و زر
دیدی که آخر از سر آنها چسان گذشت
چندان به دوش خویش بکش بار معصیت
کز موقف حساب الهی توان گذشت
❈۳❈
آمد چو مرگ پیر و جوانی نمیکند
ای بس جوان که پیر نگشت و جوان گذشت
مفروش باد دولت خود بر کهان و مه
خواهد چو عاقبت به کهان و مهان گذشت
❈۴❈
بیچاره که طعنه دولت زنی بوی
غافل مشو که زخم زبان از سنان گذشت
آخر دهل به ماتم وی سینه چاک شد
آنرا که بانک کوس ز هفت آسمان گذشت
❈۵❈
گیرم که بانک حشمت تو قیروان گرفت
گیرم که صیت جاه تو از قیروان گذشت
آخر بزیر خاک بباید مکان نمود
آخر بیاید از سر این خانمان گذشت
❈۶❈
آن گنج باد آور پرویز را که برد
زان گنج شایگان بعبث رایگان گذشت
جز اینکه هی بباد فنا داد و هی بسوخت
برک اجل بگو ز کدام آشیان گذشت
❈۷❈
خواهی بسی بخواب شدن در بسیط خاک
عمرت همین دو روزه بخواب گران گذشت
یک دم نشد که خیل غم از دل برون شود
مارا تمام عمر به آه و فغان گذشت
❈۸❈
گویند هر زمان که فلان را اجل رسید
گویند دم به دم که ز دنیا فلان گذشت
دنا پلی است در گذر کشور فنا
در موسم عبور بیاید از آن گذشت
❈۹❈
بر آنکه تیره شد فلک از دود مطبخش
بر آنکه داشت عمر فزون در جهان گذشت
بر آنکه شب به بستر راحت بخفت خوش
بر آن که بود روز و شبش پاسبان گذشت
❈۱۰❈
بر آن که خون مردم بیچاره ریختی
بر آن که بد ز ظلم تو اندر فغان گذشت
بر کودک رضیع که در مهد جان سپرد
بر آنکه داشت عمر فزون در جهان گذشت
❈۱۱❈
این آیت فنا که بهر خاندان رسید
این قاصد اجل که بهر خاندان گذشت
زآن خانمان سرشک بهفتم زمین رسید
بر نه سپهر دود از آن دودمان گذشت
❈۱۲❈
بر بینوای عور که ساتر بتن نداشت
بر آنکه داشت پیرهن پرنیان گذشت
این پنج روز عمر عجب بود بیوفا
گویی که برق سان و چو تیر از کمان گذشت
❈۱۳❈
(صامت) دگر منال ز دنیای بیوفا
گر تلخکام بودی و گر شادمان گذشت
کامنت ها