صامت بروجردی:داد دوشینه مرا هاتف غیبی آواز کای بزند تن و طالب خلوتگه راز
❈۱❈
داد دوشینه مرا هاتف غیبی آواز
کای بزند تن و طالب خلوتگه راز
چه قصیر است تو را همت و آمال دراز
تا بود بسته در مرگ و در رحمت باز
❈۲❈
حیرتم کز چه بسیج ره عقبی نکنی
فکر امروزی و اندیشه فردا نکنی
ای هما صعوه صفت چند اسیر قفسی
سر ز بالینهوس باز نگیری نفسی
❈۳❈
هر دمی آرزویی در دل و در سر هوسی
ترسم از این همه بار به منزل نرسی
تا تو درکشور تن ترک تمنا نکنی
بعبث در صف مردان جهان جا نکنی
❈۴❈
ای توانگر که تو را فکر تهیدستی نیست
شام این دار فنا را سحر هستی نیست
شجر عمر در عاقبت خود نظری وانکنی
این می حب جهان قابل بدمستی نیست
❈۵❈
که تو در عاقبت خود نظری وانکنی
می‌رود قافله عمر و تماشا نکنی
حیف از این عمر گرانمایه که نشاخته‌ای
قدر او را و چنین مفت ز کف باخته‌ای
❈۶❈
تیر تدبیر به صید تن خود آخته‌ای
مرگ را مصدر افسانه خود ساخته‌ای
مگر از سرزنش غیر تو پروا نکنی
که دوا داری و این درد مداوا نکنی
❈۷❈
می‌کنی دعوی دانایی و این است عجیب
که تو را داده چنین شعبده دهر فریب
او فکنده است بدینسان ز فرازت بنشیب
گر شوی با خبر از وحشت این دشت مهیب
❈۸❈
لب در این بادله اصلاً به سخن وانکنی
به خدا هیچ دگر خنده بی‌جا نکنی
آنچنان بایدت از عجز سرافکنده کنی
کز تواضع همه ابنای جهان بنده کنی
❈۹❈
بیخ و بنیاد حسودان همگی کنده کنی
ای که بر حاصل ضعیفان جهان خنده کنی
ز چه در آینه خویش تماشا نکنی
...
❈۱۰❈
سخت بازال جهان طرح و فاریخته‌ای
در شهواری و با خاک در آمیخته‌ای
خاک بر فرق ز غربال عمل بیخته‌ای
با جهان این سروکاری که تو انگیخته
❈۱۱❈
هست معلوم که درک سخن ما نکنی
گذر از خاک سوی عالم بالا نکنی
تا توانی به کسی تهمت بیهوده مبند
آنچه بر خود نپسندی به کسی هم مپسند
❈۱۲❈
بر تعجب به تبسم مشو و هرزه مخند
تا شود نام نکوی تو در آفاق بلند
تا ز تلخی چو صدف صبر بدر یا نکنی
سینه خویش پر از لولو لالا نکنی
❈۱۳❈
سر به زانوی غیب چند پی بود و نبود
چون بود تو نابود از این بود چه سود
گیرم اندر همه عمر آنچه نبودت همه بود
باید ین گونه بسر برد در اقلیم وجود
❈۱۴❈
که گم اندر دم رفتن سرت از پا نکنی
نظر حسرت خود گرم به دنیا نکنی
تا اسیر من و مائی ز سعادت دوری
ز وصال همه یاران وطن مهجوری
❈۱۵❈
با همه ما و منت طعمه مار و موری
من ندانم بچه امید چنین مغروری
که تو با خلق خدا هیچ مدارا نکنی
خون خلقی بستم ریزی و حاشا نکنی
❈۱۶❈
همنشینان تو در خاک سیه خوابیدند
پای امید به دامان کفن پیچیدند
هر چه با دست بکشتند همان را چیدند
همچو (صامت) ثمر کشته خود را دیدند
❈۱۷❈
تو ز صورت گذر از چه به معنی نکنی
جای در چرخ چهارم چو مسیحا نکنی
کامنت ها