صامت بروجردی:گوشت کن ای مست غفلت تا که هشیارت کنم تا یکی در خواب خواهی ماند بیدارت کنم
❈۱❈
گوشت کن ای مست غفلت تا که هشیارت کنم
تا یکی در خواب خواهی ماند بیدارت کنم
شربتی از داروی اسرار در کارت کنم
تا علاج خستگی از طبع بیمارت کنم
❈۲❈
پیشتر از آنکه صید چنگل دوران شوی
همره ضحاک نفس اندر چه زندان شوی
اولا کبر و تکبر را ز دامن پاک کن
پس به فرق شهوت و عجب و تمنا خاک کن
❈۳❈
جامه منت به تیغ بینیازی چاک کن
روح قدسی شو چو عیسی جای در افلاک کن
پیش از آن کاندر سردار ملامت جا کنی
طعنه مخلوق رابر گوش جان اصغا کنی
❈۴❈
ای برادر از جهان، اهل او بیگانه باش
گنج هستی را اگر خواهی برو دیوانه باش
شمع وحدت را چه میجویی برو پروانهاش
نی که بر هر طرف دامن چنگ زن چو شانه باش
❈۵❈
زانکه اندر مردم دنیا وفایی نیست نیست
آشنایی را رها کن آشنایی نیست نیست
گوهر مقصود از دریای بیپایان ببین
اغنیار ابین چو قارون غرق در زیرزمین
❈۶❈
چوب از تقوی و انبان از توکل برگزین
نی بمانند گدایان بر در درها نشین
جان من هر کس که گول نفس شیطان خورد خورد
هر که هم گوی سعادت را ز میدان برد برد
❈۷❈
راحت ار خواهی قرین صحبت نادانمشو
عزت ارجویی رهین منت دو نان مشو
رحمت ار خواهی دخیل کثرت عصیان مشو
زین سه فعل اول حذر کن عاقبت گریان مشو
❈۸❈
چون نمیترسی ز خود بین نی ز کس تقصیر را
چاره خود کن رها کن دامن تقدیر را
پیشتر از ما هم آخر روزگاری بوده است
سال و ماه و هفته و لیل و نهاری بوده است
❈۹❈
مفلس و بیقدر و شهریاری بوده است
بستر خاکی و تخت زرنگاری بوده است
ای برادر افسر دارا و جام جم چه شد
جیش سلم و تور کو آن بهمن و رستم چه شد
❈۱۰❈
زیر این کاس مقرنس هیچ دل خرم نشد
هیچ وقت این خاک سیر از زاده آدم نشد
هیچ کس را عاقبت جا جز به خاک غم نشد
ذره از نور ماه و پرتو خور کم نشد
❈۱۱❈
آنکه گردد مبتلای دوزخ حرمان تویی
بینصیب از هر دو عالم صاحب خسران تویی
تا کی از نقد غنیمت سرفرازی میکنی
فخر بر خلق جهان از بینیازی میکنی
❈۱۲❈
بر گدایان در خور ترکتازی میکنی
خاک عالم برسر تو خاکبازی میکنی
این همه عمر طویلت را هلاکی بیش نیست
این همه سیم وزرت را مشت خاکی بیش نیست
❈۱۳❈
گر به حکمت ور به عرفان میشدی تدبیر مرگ
کی شد فرموریوس آونک در زنجیر مرگ
یاز سقراط وفلاطون میشی تاخیر مرگ
تا ابد لقمان نبودی طعمه شمشیر مرگ
❈۱۴❈
ای برادر درد روز مرگ را نبود علاج
شربت و پاشیوه و منضج ندارد احتیاج
پس بیا و تخم نیکی در درون دل بکار
آنچنان تخمی که گردد سبز در فصل بهار
❈۱۵❈
جیفه دنیا همان با اهل دنیا واگذار
دولت جاوید و فصل سرمدی کن اختیار
سر بر آر از بستر غفلت که کار از دست رفت
وقت را فرصت شمرهان روزگار از دست رفت
❈۱۶❈
تخم نیکی چیست اول بیسر و سامان شدن
دوم از رخت فضیحت پا و سر عریان شدن
سوم از آزار مردم ایمن و ترسان شدن
چارم از خوف عمل هر نیمشب گریان شدن
❈۱۷❈
چارر کن دین خود زین چار بند آباد کن
خویش را ز طاعت حرص و هوی آزاد کن
این شنیدستم که روز حشر با آن التهاب
شخص عاصی در حضور آید چو از بهر حساب
❈۱۸❈
نامه اعمال خود بیند چو خالی از ثواب
لال گردد در حضور کردگار اندر جواب
اشک خجلت را روان از دید بر دامان کند
پشت بر فردوس اعلی روی در نیران کند
❈۱۹❈
آن زمان آید ندا از مصدر عز و جلال
میروی اندر کجا ای بنده با رنج و ملال
عرض میخواهد کرد عاصی در حضور لایزال
چون مرا در حضرت تو نیست تاب انفعال
❈۲۰❈
عاصیم لایق به آتش سوزی نیران میروم
نی به جز از انفعال جرم و عصبان میروم
با یک اقرار زبانی از چنان هول شدید
قفل نومیدی او را لطف حق گردد کلید
❈۲۱❈
مژده رحمت رساند از خدا بروی نوید
آری آری ناامیدی را بود در وی امید
ای خوش آن دم (صامتا) کز لطف اخلاق مبین
بشنویم آواز «طبتم فادخلوا خالدین»
کامنت ها