صامت بروجردی:بود اندر ملک آذربایجان حاکمی از جانب نوشیروان
❈۱❈
بود اندر ملک آذربایجان
حاکمی از جانب نوشیروان
در حکومت ظالم و جبار بود
طاغی و یاغی و بدکردار بود
❈۲❈
بر عموم خلق از برنا و پیر
ظلم میکرد از صغیر و از کبیر
یر زالی بود در ملکش مقیم
سرپرست چند اطفال یتیم
❈۳❈
داشت ملکی آن زن افسرده حال
از پی قوت معاش ماه و سال
ظلم حاکم قلب وی پرخون نمود
ملک را از دست وی بیرون نمود
❈۴❈
شد مسافر آن زمان بیخانمان
از تظلم در بر نوشیروان
مدتی میبود اندر انتظار
تا بدیدش روز اندر رهگذر
❈۵❈
عرض حال خویش را تقریر کرد
پای شاه از شکوه در زنجیر کرد
شاه را بر حالت وی دل بسوخت
آتش قهر و غضب را برفروخت
❈۶❈
آن امیر جور را حاضر به یش
کرد شاه اندر سریر عدل خویش
اول اندر پیش چشم خاص و عام
کرد در تحقیق مطلب اهتمام
❈۷❈
چون معین شد خطایی آن امیر
حکم بر جلاد داد آن بینظیر
در بر چشم سپاه و لشگرش
زنده زنده پوست کندند از سرش
❈۸❈
دستگاه عدل خود آباد کرد
و آن زن مظلومه را دلشاد کرد
باز برگرداند آن بیچاره زن
با امینی موتمن سوی وطن
❈۹❈
پس چرا داد دل زینب نداد
در سریر سلطنت ابن زیاد
آن زمان کان عصمت پروردگار
کرد جا در مجلس آن نابکار
❈۱۰❈
از هجوم کثرت نامحرمان
ساخت اندر گوشه خود را نهان
گفت عبیدالله کاین افسرده کیست
این سیه بر سر برادر مرده کیست
❈۱۱❈
یک کنیزی گفت با آن بیحیا
هذه بنت علی مرتضی
کف بلب آورد مانند شتر
از غضب رگهای گردن کرد پر
❈۱۲❈
گفت دیدی آخر ای دخت علی
حق ز باطل گشت اکنون منجلی
دور گیتی همرهی با ما نمود
کاذبان را خائن و رسوا نمود
❈۱۳❈
قلب زینب زین سخن شد پر ز درد
برکشید از آتش دل آه سرد
گفت ای شمع کلامت بیفروغ
شرم کن ظالم از این قول دروغ
❈۱۴❈
روز محشر در بر ختمی مآب
آخر ای کافر چه میگویی جواب
سید سجاد محزون علیل
با عبیدالله بیشرم محبل
❈۱۵❈
گفت خاموش ای پلید بیادب
هست این زن دختر شاه عرب
بیش از این ظالم دلش را خون مکن
هتک عرض زینب محزون مکن
❈۱۶❈
کرد از قهر آن پلید نشاتین
حکم بر قتل علی بن الحسین
دید زینب عابد بیمار را
بر سروی قاتل خون خوار را
❈۱۷❈
زد بسر آویخت اندر دامنش
دست خود را کرد طوق گردنش
گفت با ابن زیاد سنگدل
کای جهان از نار ظلمت مشتعل
❈۱۸❈
بگذر از قتل برادرزادهام
من به جای وی به قتل آمادهام
کشتن وی گر کند قلب تو خوش
پس مرا ای سنگدل اول بکش
❈۱۹❈
زیست یارای نوشتن خامه را
مختصر کن (صامت) این هنگامه را
کامنت ها