صامت بروجردی:این شنیدستم که شاه جم حشم ناصرالدین شاه کیسخرو خدم
❈۱❈
این شنیدستم که شاه جم حشم
ناصرالدین شاه کیسخرو خدم
گشت چون الطاف یزدان یاورش
حلقه زد پیک سعادت بر درش
❈۲❈
یعنی از ایران روان شد از وفا
موکب میمون وی در کربلا
سر قدم بنمود با شوق و شعف
بهر پابوس شهنشاه نجف
❈۳❈
گفت چون شد ساکن آن سرزمین
«ادخلوها بسلام آمنین»
منزل آن شاه گردوه احتشام
در نجف گردید در وادیالسلام
❈۴❈
لشکر آن خرو انجم سپاه
بر فلک زد قبههای بارگاه
اندر آن وادی نمودند انتخاب
گوشهای را بهر اصطبل دواب
❈۵❈
کرد چون اردوی شاه از صدر و ذیل
خیمه بر پا جوقه جوقه خیل خیل
دیده حق بین وی شد کامیاب
از زیارتگاه قبر بوتراب
❈۶❈
شامگاهان شاه اورنک عجم
بر سریر استراحت زد قدم
شد چو هنگام سحر ناگه ز خواب
جست سلطان ناصرالدین از شتاب
❈۷❈
لرزلرزان لعل لب را باز کرد
محرمان راز را آواز کرد
داد فرمان همراهان راه را
بر کنند آن خیمه و خرگاه را
❈۸❈
رفت و در سمت دگر منزل نمود
بهر راحت منزلی حاصل نمود
گشت خرم چون دل شه از ملال
حاضران کردند از وی این سئوال
❈۹❈
کای گدای در گهت خاقان چین
کیقبا از ملک قدرت خوشهچین
ای شهنشاه عجم اندر عرب
چیست خوف و اضطرابت را سبب
❈۱۰❈
از چه رو ای خسرو خسرو اساس
ساختی از وادی ایمن هراس
ای همای اوج عزت از بهشت
ساختی منزل چرا اندر کنشت
❈۱۱❈
گفت شد در خواب بر من جلوهگر
مظهر ذات خدای دادگر
حبل ایمان عروه الوثقای دین
مصدر ایمان امیرالمومنین
❈۱۲❈
با غضب فرمود کز وادی السلام
کردهای بهر چه ترک احترام
غافلی از احترام این زمین
کاین زمین باشد قبور مومنین
❈۱۳❈
ساختی او را برای شیخ و شاب
آخور انعام و اصطبل دواب
اندر اینجا بر کلیم آمد ندا
از برای خلع نعلین از خدا
❈۱۴❈
بیتامل ترک استکبار کن
زود از این ارض مقدس بار کن
گر چنین میباشد ای اهل یقین
احترام خاک قبر مومنین
❈۱۵❈
پس چرا بر باد دادند اهل شام
حرمت نعش امام تشنه کام
نور چشم مصطفی از صدر زین
جسم صد چاکش فتاد اندر زمین
❈۱۶❈
برد غارت دشمن بدگوهرش
هر لباسی داشت از پانا سرش
کار را بر جسم وی کردند تنک
هریک از ضرب عصا و چوب و سنگ
❈۱۷❈
تا شود آگاه از سر دلش
زد سنان در پهلوی وی قاتلش
سجده گاه رحمه للعالمین
رنگ شد با سنگ از خون جبین
❈۱۸❈
شد چنان پیکان به نافش کارگر
کز کمرگاهش برون بنمود سر
روسیاهی دشمنی با حق نمود
چون قمر با تیغ فرقش شق نمود
❈۱۹❈
گشت افزون چو بلای پیکرش
شمر دون آمد به خنجر برسرش
ساخت از نی راس آن بیاقربا
از قفا با یازده ضربت جدا
❈۲۰❈
تا که گردد میزبان راس وی
خولی بیدین سرش را زد به نی
بر سر وی کار را کردند سخت
گه به مطبخ بود گاهی بر درخت
❈۲۱❈
پس تلافی کرد اندر شهر شام
زاده هند از برای احترام
ساخت در بزم شراب آن بیحیا
راس او را زینت طشت طلا
❈۲۲❈
عرش را چون فلک بیلنگر نمود
بسکه هتک حرمت آن سر نمود
تا زند آتش به قلب زینبش
از غضب زد خیزران را بر لبش
❈۲۳❈
نیست یارای نوشتن خامه را
مختصر کن (صامت) این هنگامه را
کامنت ها