صامت بروجردی:بد سیاهی در سپاه کربلا خواجه زیبنده زین العبا
❈۱❈
بد سیاهی در سپاه کربلا
خواجه زیبنده زین العبا
در دیار حق پرستی منزلش
بلکه حق در جلوه آب و گلش
❈۲❈
خضر سرگردان آب جوی او
راه اسکندر رخ دلجوی او
ساخته رب اللیالی و الدهور
نور رویش نور فوق کل نور
❈۳❈
مشک را بنموده رویش درختن
صورتی از معنی حب الوطن
شام یلدا را ز مویش نصرتی
لیله الاسری ز مویش آتی
❈۴❈
از سیاهی پای تا سر یک ورق
یک ورق از دفتر توفیق حق
پیکرش در محضر پاک و دود
در شهادت مهر ارباب شهود
❈۵❈
برده خاک پای او را ارمغان
از برای سرمه حوران جنان
شد سیه یعنی سواد چشم حو
بهر زینب سرمهای دارد ضرور
❈۶❈
این کرامت عش عالم سوز کرد
کو نهان در شب رخ نوروز کرد
تا ز زخم چشم بد یابد امان
نور را بنمود در ظلمت نهان
❈۷❈
کرد از علیین چو در دنیا گذر
تیر: شد رنگ وی از رنج سفر
جاعل نور و ظلمهای نقاب
کرده ظلمت را حجاب آفتاب
❈۸❈
بشکند تا قیمت شبهای قدر
در سیاهی منخسف رویش چو بدر
شد مرکب تا به حکم سرنوشت
برد خلقی را ز دوزخ در بهشت
❈۹❈
پیش پیش از بیکسی در جیش شاه
بهر خود پوشیده بود درخت سیاه
با همه پستی بلند اقبال شد
بهر رخسار شهادت خال شد
❈۱۰❈
با چنان روی سیاه و بوی زشت
شد بزرگ روسفیدان بهشت
از پی تحصیل علم کیمیا
رفت مس را کرد قربان طلا
❈۱۱❈
تا نماید سکه دین پایدار
سیم ایمان را چوسم گردید بار
از درنگ دار فانی خسته شد
با حریفان بقا پیوسته شد
❈۱۲❈
کرد با قانون تسلیم و رضا
خون خود را داخل خون خدا
از تمام ماسوا مایوس شد
دست حق را ار پی پابوس شد
❈۱۳❈
یعنی آمد آن غلام باوفا
خدمت مظلوم دشت کربلا
قند تر پیوسته ناز شکر فشاند
لعل و مروارید از گوهر فشاند
❈۱۴❈
جبهه را بر قبله طاعت نهاد
سر به پای شاه دین بهر جهاد
سوی وی از مظهر رب النعم
شد ندا از قاب قوسین خیم
❈۱۵❈
کای بلب کف بر سر افکنده خروش
با حریفان شهادت جرعه نوش
ای زایمان تو محکم پشت دین
رو به نزد رهبر دین عابدین
❈۱۶❈
رشته پیمان وی در پای تست
مالک الملک جهان مولای تست
بهر پاس رسم و آئین ادب
رخصت میدان ز وی بنما طلب
❈۱۷❈
شاه امکان یعنی آن عبد ذلیل
شد به سوی سبط احمد جبرئیل
در حضور مهبط وحی خدا
مقتدای ساجدین زین العبا
❈۱۸❈
چون کلیم اندر مناجات وثنا
شد به قربطور سر کبریا
عرض حاجت آنچه در دلداشت گفت
آنچه باید بشنود از حق شنفت
❈۱۹❈
چو مرخص از بساط طور شد
جانب فرعونیان مامور شد
اژدهای تیغ آورد از غلاف
بهر قتل ساحران اندر مصاف
❈۲۰❈
حکم شد از معنی ایمان و دین
خواجه کونین زین العابدین
کاتش غم را ز سر تا پازدند
دامن آن خیمه را بالا زدند
❈۲۱❈
تا ببینند در منای کربلا
بذل جان آن غلام باوفا
برق تیغ وی بدان قوم یهود
زد شرر چون صرصر عاد و ثمود
❈۲۲❈
همچو رو به شد به سوراخ هوام
ار نهیبش جان شیرین در کنام
داس تیغش چون کند تنها درو
قابض الارواح را شد پیشرو
❈۲۳❈
کوفیان بر مالک نار و سقر
تنک کردند عرصه از این المفر
شامیان را نزهت دارالقرار
شد به دوزخ آشکار اندر فرار
❈۲۴❈
عاقبت از پشت زین بر روی خاک
کرد جانا جسم چون گل چاکچاد
شد نسیم رحمت حق یاورش
یعنی آمد شاه خوبان برسرش
❈۲۵❈
روی آن زیبا غلام با وفا
شد به وجه الله آخر آشما
یعنی اندر وقت مردن از وداد
رو به رویش زاده زهرا نهاد
❈۲۶❈
نیست یارای نوشتن خامه را
مختصر کن (صامت) این هنگامه را
کامنت ها