صامت بروجردی:چنین شده است خبر مستفاد از اخبار که روز حشر چو از امر قادر قهار
❈۱❈
چنین شده است خبر مستفاد از اخبار
که روز حشر چو از امر قادر قهار
ز جن و انس و سباع و هوام و وحش و طیور
پی محاسبه گردند یک به یک محشور
❈۲❈
ز جوشن و غلغله و اضطراب اهل حساب
زمین حشر بلرزد چو لجه سیماب
پی سزا و جزای امور بیکم و کاست
پرد جریده اعمال خلق از چپ و راست
❈۳❈
ز آفتاب بسر مغزها به جوش آید
بالتهاب زمین قلب در خروش آید
عرق شود ز عروق و عظام در جریان
چنانکه محو کند نام قلزم و عمان
❈۴❈
به پایه «لمن الملک» خوشتن دادار
دهد منادی «الله واحد القهار»
یکی ز مظلمه خلق مضطرب جانش
گرفته سخت به کف مدعی گریبانش
❈۵❈
یکی به مجلس جاوید خبث در عرصات
بهانه جوی به ترک ادای خمس و زکوت
یکی ز اکل ربا آکل سموم حمیم
یکی به هاویه در بحث اخذ مال یتیم
❈۶❈
به اجر کرده ز فجار ز جرت فساق
رود به قید سلاسل ز هر طرف اعناق
شوند قاتل و مقتول دادخواه به هم
دهند هر طرفی نسبت گناه به هم
❈۷❈
پیمبران سلف جمله وانفسا گوی
همه ز عاقبت خود به بحر فکر فروی
ز هول روز جزا امتان شیخ و صبی
زنند حلقه به دور محدم عربی(ص)
❈۸❈
به عذر امت بیچاره احمد مختار
کند حکایت وا امتا به لب تکرار
که ناگهان به صف حشر انقلاب افتد
درون هالک و ناجی به انقلاب افتد
❈۹❈
به پیش چشم خلاق عیان شود به ملا
لوای قافله سالار دشت کرب بلا
به هیئتی که جگرها ز خوف خون گردد
عنان حوصله از دستها برون گردد
❈۱۰❈
بود مقدمه آن قوه را به شیون و شین
شهید راه خدا حضرت امام حسین
ز نشئه می سر بازی وفا سر مست
سربریده پرخون گرفته بر سر دست
❈۱۱❈
هزار پاره تن انورش ز ضربت تیر
به دست دیگر وی دست شمر شریر
نهاده از عقب راس آن سپهر اساس
به روی دست ملک دست حضرت عباس
❈۱۲❈
شهید گشته و بیدست کز تنش ز عناد
دو دست در لب شط از برای آب افتاد
علی اکبر غمناک و قاسم داماد
کفن به گردن و سرها بدست با فریاد
❈۱۳❈
گرفته حجت کبرای شاه تشنه جگر
به روی دست سر پر ز خون علی اصغر
ز جای ناوک پیکان و خنجر پاره
زند معاینه خون موج همچو فواره
❈۱۴❈
به یک طرف اسرای دیار کوفه و شام
کنند زیر و زبر از هجوم صف قیام
همه به سینه سوزان و ناله جان کاه
زنند حلقه به دور لوای عدل اله
❈۱۵❈
دوباره شور عظیمی دگر بپا آید
به گوش مرد و زن حشر این ندا آید
که چشم خویش بپوشید ابیض واسود
که میرسد به صف حشر دختر احمد
❈۱۶❈
ز دوزخی و بهشتی شود بلند خروش
رسد چو فاطمه دراعه حسن بر دوش
به دوش دیگر آن غم رسیده محزون
هزار پاره و سوراخ جامه پر خون
❈۱۷❈
چه جامهای که نظاره همان جامه
فتد به عرش تزلزل به شور و هنگامه
به کف عمامه پرخون حیدر صفدر
شکسته پهلوی مجروح وی ز ضربت در
❈۱۸❈
زند به قائمه عرش دست را محکم
کشد خروش که یا عدل و یا حکیم احکم
به جوش آورد از فرط ناله و زاری
پی محاکمه دریای قهر قهاری
❈۱۹❈
ز رستگار و خطا پوی و بنده و آزاد
تمام را طمع مغفرت رود از یاد
به نزد ختم رسل با دلی ز درد غمین
ز روی عجز کند روی جبرئیل امین
❈۲۰❈
که ای پیمبر رحمت به ما ترحم کن
خموش فاطمه را یک دم از تظلم کن
کزین معامله ترسم که حضرت عزت
کشد قلم ز غضب بر جریده رحمت
❈۲۱❈
به نزد فاطم رو آورد رسول امم
که ای غریق یم غصه وی سفینه غم
نه وقت کیفر و هنگامه گداختن است
قیامت آمده و موسم نواخت است
❈۲۲❈
بیا به همره بابت که نیست جای درنگ
شده است عرصه محشر با متانم تننک
شوند فاطمه و مصطفی بهم همراه
کنند روی شفاعت به سوی عرش اله
❈۲۳❈
چنین به فاطمه آید خطاب از داور
نمیکنم به ثواب و عقاب خلق نظر
مگر دمی که تو از حشر هر که را خواهی
بری بخلد و شفاعت کنی به دلخواهی
❈۲۴❈
مهیمنا به جلال شفیعه محشر
ببخش و عفو کن از امتان پیغمبر
بر آر حاجت پنهان (صامت) ای غفار
چه حاجتم به بیان انت و اقف الاسرار
کامنت ها