صامت بروجردی:روز عاشورا چو شاه کربلا سید مظلوم سبط مصطفی
❈۱❈
روز عاشورا چو شاه کربلا
سید مظلوم سبط مصطفی
جمله یار و یاورانش کشته شد
پیکر ایشان به خون آغشته شد
❈۲❈
طرف هامون ز اشک گلگون گشتیم
در وداع شاه با اهل حرم
یکه و تنها به میدان رو نهاد
رفت و در جای بلندی ایستاد
❈۳❈
گه به حسرت آن شفیع کائنات
بد نگاهش جانب شط فرات
وز عطش آن شاه مظلوم وحید
آه سرد از قلب پرخون میکشید
❈۴❈
گاه اندر قتلگه کردی نظر
هر طرف در خون جوانی غوطهور
همچو برگ گل بدنها چاکچاک
سر جدا و بیکفن غلطان به خاک
❈۵❈
گه نظر کردی به سوی خیمهگاه
سوی طفلان زنان بیگناه
کودکان مستمند ماهوش
با نوای غمفزای العطش
❈۶❈
اینچنین میگفت شمسالمشرقین
باد قربان شما جان حسین
سهل باشد عقدههای مشکلم
میکند اشک شما خون دلم
❈۷❈
جوی خون از دیده جاری کم کنید
ناله و افغان و زاری کم کنید
یک طرف سنگین دلان نابکار
اندر آن صحرا فزون از صدهزار
❈۸❈
غافل از بییاری احوال او
تشنه بهر خون و جان و مال او
شاه بیلشکر حسین خون جگر
بود اندر بحر فکرت غوطهور
❈۹❈
ناگه از درگاه حی کبریا
رقعه سبزی نوشته با طلا
اوفتاد از بهر آن فلک فلاح
بر سر قربوس زین ذوالجناح
❈۱۰❈
رقعه را بگشود آن نور دو عین
دید بنوشته است «عبدی یا حسین»
نیست ما را بر کسی تکلیف شاق
این تو و راه حجاز و این عراق
❈۱۱❈
ما شهادت را به تو ننموده فرض
این تو و ملک جهان از طول و عرض
امر کن سوی زمین ای جان پاک
تا نماید دشمنانت را هلاک
❈۱۲❈
هر دو عالم زان تست ای ممتحن
هر کجا خواهی به عزت کن وطن
پیش ما قدرت فزون و محترم
رتبهات هرگز نخواهد گشت کم
❈۱۳❈
سرور لبتشنگان با اشک و آه
شد پیام کبریا را عذرخواه
کای خداوند قدیم لم یزل
عهد ما با تست از روز ازل
❈۱۴❈
با لب عطشان براهت سر دهم
جان به زیر دشنه و خنجر دهم
در ره عشقت سر افشانی کنم
نوجوانها جمله قربانی کنم
❈۱۵❈
تا شوم در عرصه یوم الحساب
در شهادت از شفاعت کامیاب
من همای اوج عرش عزتم
عذر خواه عاصیان امتم
❈۱۶❈
من شهادت را طلبکار آمدم
جرم امت را خریدار آمدم
گر نگویم ترک سیر یا ترک جان
چون کنم با عاصیان امتان
❈۱۷❈
زینهمه بگذشته کارم مشکلست
داغ بسیاری مرا اندر دلست
جمله یار و یاورانم کشته شد
دوستان و همرهانم کشته شد
❈۱۸❈
تا قیامت کی رود از یاد من
سرگذشت قاسم داماد من
اصغرم سیراب نوک تیر شد
در گلویش تیر جای شیر شد
❈۱۹❈
شد جدا از پیکر عباس دست
ماتم بیدستیایاش پشتم شکست
خود گرفتم شش جهت شد زان من
هر دو عالم گشت در فرمان من
❈۲۰❈
دشمنانم شد به میدان جدال
یک به یک از تیغ و خنجر پایمال
داد خط بندگی بر من یزید
دیگرم از زندگی نبود امید
❈۲۱❈
داغ اکبر بیگمانم میکشد
ماتم آن نوجوانم میکشد
کی شود دیگر دل من شاد کام
زندگانی بعد از این باشد حرام
❈۲۲❈
نیست یارای نوشتن خامه را
مختصر کن (صامت) این هنگامه را
کامنت ها