صامت بروجردی:کرد چون شداد از راه عناد سرکشی بنیاد با رب العباد
❈۱❈
کرد چون شداد از راه عناد
سرکشی بنیاد با رب العباد
وز عنایت کردگارمهربان
هرچه او را داد در دنیا امان
❈۲❈
تا مگر از گمرهی آید براه
قلب وی شد دم به دم بدتر سیاه
عاقبت مامور شد از کردگار
حضرت داود بر آن نابکار
❈۳❈
هر چه خواند افسانه دوزخ برش
بیشتر شد مغز کبر اندر سرش
مدتی داود برآن بد سرشت
کرد توصیف گلستان بهشت
❈۴❈
عاقبت داود را اندر جواب
ساخت غمگین زین جواب ناصواب
گفت خود سازم بهشتی باصفا
من نمیخواهم بهشت کبریا
❈۵❈
داد فرمان بر خطا و روم و چین
بر تمام ربع مسکون زمین
از زر و سیم و جواهر بار بار
استر و اشتر قطار اندر قطار
❈۶❈
گرد کردند آنقدر بر روی هم
کز بیان وی شود عاجز قلم
منتخب کردند خوش آب و هوا
طرفه صحرایی وسیع و باصفا
❈۷❈
جمله معماران ز هر شهر و دیار
جمع گردیدند روز و شب بکار
تا به سیصد سال با آن اهتمام
گشت آن بنیاد نامیمون تمام
❈۸❈
کرده وصف وی خدای ذوالنعم
نام او باشد گلستان ارم
چون خبر دادن بر آن بیادب
کرد سرداران لشگر را طلب
❈۹❈
شد ز دار الملک خود آن نابکار
از پی سیر بهشت خود سوار
با جلالت کرد طی راه امید
دوزخی تا بر در جنت رسید
❈۱۰❈
از دو پا یکپا برون کرد از رکاب
تا شود از سیر جنت کامیاب
آنکه کرده صید پشه پیل را
کرد حاضر نزدش عزرائیل را
❈۱۱❈
جانب شداد با شکل مهیب
پیک حق زد هی به آواز عجیب
لرزلرزان گفت بر گو کیستی
خار راه من برای چیستی
❈۱۲❈
گفت عزرائیلم و بسته کمر
بهر قبض و روح تو ای خیره سر
داشت یکپا بر زمین یکپا بزین
کرد قبض روح آن زشت لعین
❈۱۳❈
ای خداوند عزیز ذوانتقام
داد از شداد شوم شهر شام
صبر کردی آنقدر کان بیادب
کشت سبط مصطفی را تشنهلب
❈۱۴❈
راس او را با حریم آنجناب
داد جا در مجلس بزم شراب
با چنان حالت که دارد کبر ننک
از چنین ظلمی به کفار فرنک
❈۱۵❈
بتپرست و گبر و ترسا و یهود
بر سر کرسی به نزد آن عنود
مو پریشان عصمت پروردگار
زینب و کلثوم با حال نزار
❈۱۶❈
هر دو اطفال بازو درطاب
ایستاده سر برنه بینقاب
غل به گردن قبله اهل یقین
با تن تبدار زینالعابدین
❈۱۷❈
در بر آنرو سیاه تیره بخت
بیعمامه بر سر پا پیش تخت
گه به زنیب میزدی زخم زبان
گاه با کلثوم زار و ناتوان
❈۱۸❈
گاه خندیدی ز عجب آن بتپرست
گاه گردیدی ز شرب خمر مست
گه بلبهای شهید کربلا
مینمودی خیزران را آشنا
❈۱۹❈
گاه تا آرد دل زینب بدرد
زین مزخرف کفر خود را تازه کرد
«لیت اشیا خی به بدر شهدوا
جزع الخزرج من وقع الاسل»
❈۲۰❈
«فاهلوا و استهلوا فرحاً
ثم قالوا یا یزید لاتشل»
آه از آن ساعت که کرد آن زشت دین
حکم بر قتل امام ساجدین
❈۲۱❈
دید چون زینب به دست قاتلش
بیتحمل کنده شد از جا دلش
چشم گریان کرد رو سوی یزید
کی لعین منما امیدم ناامید
❈۲۲❈
این علبل بینوای خستهجان
یادگاری مانده از یک دودمان
قتل وی گر میکند قلب تو خوش
پس مرا ای بیحیا اول بکش
❈۲۳❈
نیست یارای نوشتن خامه را
مختصر کن (صامت) این هنگامه را
کامنت ها