صامت بروجردی:چون سر مهر افسر سبط رسول ساخت اندر دیر نصرانی نزول
❈۱❈
چون سر مهر افسر سبط رسول
ساخت اندر دیر نصرانی نزول
کرد در آن شب ز راه احترام
راهب اندر خدمت آن سر قیام
❈۲❈
شست شو بنمود او را از وفا
بر سر سجاده خود داد جا
چشم گریان با دو زانوی ادب
نزد راس خسرو ملک عرب
❈۳❈
در مناجات آمد و سوز و گداز
در حضور کردگار بینیاز
کی ز تو گردنده دوران سپهر
صانع ارض و سماء و ماه و مهر
❈۴❈
پرده از اسرار این سرباز کن
با من افسردهاش دمساز کن
غصه این سر شده قفل دلم
باز کن این قفل و بگشا مشکلم
❈۵❈
تا بدانم این سر دور از بدن
کیست وز چه گشته ببریده ز تن
گفت پس کی صد چو عیسی چاکرت
زنده دل از خضر از لب جان پرورت
❈۶❈
ای نشان کبریای بینشان
از رخت ظاهر ز سیمایت عیان
باز گو ای راس پرخون کیستی
از بدن ببریده بهر چیستی؟
❈۷❈
نور چشم احمد ختمی مآب
باز با آن حال آمد در جواب
گفت من هابیل درد و ماتمم
نوح طوفان دیده بحر غمم
❈۸❈
من خلیل نار بیسامانیم
در منای غم ذبیح ثانیم
پیر کنعان دیار کربتم
یوسف زندان چاه غربتم
❈۹❈
سر بریده حضرت یحیی منم
بر سر دار فنا عیسی منم
ماسوی را من بر تبت سرورم
از شرف ریحانه پیغمبرم(ص)
❈۱۰❈
نیست مظلومی چو من در نشاتین
هست نامم شاه مظلومان حسین
من که اندر این بلا و کربتم
زاده پیغمبر این امتم
❈۱۱❈
من ز تیغ ظلم بیسر گشتهام
تشنه بیسر زیر خنجر گشتهام
دیدهام اندر زمین کربلا
بزم عیش اکبر خود را عزا
❈۱۲❈
قامتم خم گشته از بار محن
از غم بیدستی عباس من
قاسم داماد بیسر دیدهام
تیر در حقلوم اصغر دیدهام
❈۱۳❈
گشته از بیباکی قوم ضلال
زیر سم اسب جسمم پایمال
در کف دشمن ز دور چرخ پیر
شد حریم من اسیر و دستگیر
❈۱۴❈
من براه کبریا سر دادهام
جان و سر در راه داور دادهام
گه سرم را نیزه گردد نخل طور
گاه سازد جای در کنج تنور
❈۱۵❈
گه کنند این کوفیان تیره بخت
راس من چون میوه آویز درخت
گه ز بام و در جدا از نام و ننگ
بر سر من میزنند از قهر سنگ
❈۱۶❈
اهل بیتم چون اسیران تنار
هر زمان باشند در شهر و دیار
چون تو ای راهب مرا یار آمدی
بر من غمدیده غمخوار آمدی
❈۱۷❈
ساز از کیش نصاری احتراز
درحقیقت رو کن از راه مجاز
گر شفاعت باشدت از ما امید
شو مسلمان تا که گردی روسفید
❈۱۸❈
نیست یارای نوشتن خامه را
مختصر کن (صات) این هنگامه را
کرد چون زهرای اطهر از جهان
رو به سوی عشرتآباد جنان
❈۱۹❈
در مدینه تیره شد چون شد تمام
پیش چشم ام ایمن روزگار
وسعت ملک مدینه در نظر
شد بوی از چشم سوزن تنگتر
❈۲۰❈
از هجوم درد و اندوه و محن
کرد عزم شهر مکه از وطن
در یکی از منزل ز تاب آفتاب
تشنگی برد از کف او صبر و تاب
❈۲۱❈
با تضرع در بر یزدان پاک
سود پیشانی در آن صحرا به خاک
گفت کای معمار نه طاق سپهر
روشنی بخش سپهر از ماه و مهر
❈۲۲❈
تشنگی افنده بر جام اخگرم
من کنیز دختر پیغمبر (ص)
رحم بر من با دل بیتاب کن
اندر این صحرا مرا سیراب کن
❈۲۳❈
گفت راوی ناگهان از آسمان
دلوی آمد بر زمین با ریسمان
ام ایمن برگرفت آن دلو آب
خورد و شد ایمن ز تاب التهاب
❈۲۴❈
کرد شکر کردگار لم یزال
زنده بود از آن زمان تا هفت سال
اندر این مدت ز فیض دادگر
می ندید از تشنگی اسم و اثر
❈۲۵❈
بار دیگر آمدم زین ابتلا
یادم از لب تشنگان کربلا
غنچههای گلشن باغ بتول
میوههای نخل بستان رسول
❈۲۶❈
هر یکی افتاده از تاب عطش
چون گل پژمرده و بنموده غش
شیرخوار ناز پستان امید
اصغر ششماهه شاه شهید
❈۲۷❈
از عطش چون شیر پستان رباب
از غزال چشم او رم کرده خواب
قره العین رسول محترم
برد او را سوی میدان از حرم
❈۲۸❈
پیش چشم مردم دنیاپرست
کرد چون قرآن علم بر روی دست
گفت کی ببرحم قول دل سیاه
چیست جرم این صغیر بیگناه
❈۲۹❈
کز شرار تشنگی پر می،ند
چنک بر پستان مادر میزند
گر گمان دارید من از بهر خویش
آب میخواهم به احوال پریش
❈۳۰❈
خود بگیرید از من این افسرده را
این نهال نورس پژمرده را
چارهیی بر قلب بیتابش کنید
در بر خود برده سیرابش کنید
❈۳۱❈
در جواب زاده ختمی مآب
کوفیان بستند لب از شیخ و شاب
از میان آن گروه ده دله
بر کمان بنهاده پیکان حرمله
❈۳۲❈
زد به حلقوم شریف آن صغیر
جای آب آن نامسلمان نوک تیر
همچو به سمل بر سر دست پدر
زد به خون خویش اصغر بال و پر
❈۳۳❈
دست و پای بسته از دام جهان
مرغ روحش بال زد سوی جنان
نیست یارای نوشتن خامه را
مختصر کن (صامت) این هنگام را
کامنت ها