صامت بروجردی:کرد رحلت چون به حکم دادگر مادر نیک اختر خیرالبشر
❈۱❈
کرد رحلت چون به حکم دادگر
مادر نیک اختر خیرالبشر
پی پرستار و دل افکار و الیم
بود آن در گردان قیمت یتیم
❈۲❈
جستجو کردند در حی عرب
دایه از بهر رسول الله طلب
کرد در آخر ز نیکو گوهری
کوکب بخت حلیمه یاوری
❈۳❈
آن همای اوج افلاک جلال
بر سرش باز شرف بگشود بال
آن گرامی گوهر بحر صفا
چند گاهی کرد چون نشو و نما
❈۴❈
با پسرهای حلیمه از وداد
بر سر وی خواهش صحرا فتاد
روزها با گوسفندان آن جناب
مینمودی جانب صحرا شتاب
❈۵❈
تایکی روز از قضای ذوالمنن
ماند اندر خانه آن فخر ز من
کرد همراه برادر خواندگان
گوسفندان را سوی صحرا روان
❈۶❈
همره گله چون آن سرور نبود
گرگی آمد گوسفندی را ربود
بازگردیدند وقت شامگاه
رو به سوی خانه چون با اشک و آه
❈۷❈
در بر احمد امین ذوالجلال
لب گشودند از برای عرض حال
روز دیگر سرور کل امم
ساخت رنجه جانب صحرا قدم
❈۸❈
جان عالم در بر جان آفرین
جبهه عالم نهاد او بر زمین
قبله حاجات ارباب وفا
بود در حال تضرع با خدا
❈۹❈
کز دعای آن رسول ارجمند
گرگ پیدا گشت با آن گوسفند
عرض کرد ای خسرو دین و ملل
زد به نادانی ز من سر این عمل
❈۱۰❈
چون ربودم روز پیش این میش را
تا نمایم سد جوع خویش را
هاتفی در گوش من داد این ندا
کای تجاوز کرده از راه خدا
❈۱۱❈
هست از خنم رسل این گوسفند
بر تو میباشد حرام ای مستمند
در بر خود همچو جان پروردمش
سر قدم کرده برت آوردمش
❈۱۲❈
یادم آمد باز اندر این مقام
گرگهای بیحیای شهر شام
آن زمان کز یوسف آل عبا
سر جدا میکرد شمر بیحیا
❈۱۳❈
زینب غمپرور بیصبر و تاب
بود در نظاره با قلب کباب
لحظهای در نزد شمر بد سیر
کرد دامن را ز اشک دیده تر
❈۱۴❈
پس به نزد ابن سعد بیحیا
با تضرع کرد روی التجا
چون ز شمر و ابن سعد روسیاه
گشت محروم آن زمان با اشک و آه
❈۱۵❈
کرد رو بر شامیان و کوفیان
دختر زهرا به چشم خون فشان
کز شما ای لشکر بیرون ز دین
یک مسلمان نیست در این سرزمین
❈۱۶❈
در جواب آن همای اوج غم
لب فرو بستند از لا و نعم
تا ز تن ببرید پیش چشم وی
شمر راس شاه دین را زد به نی
❈۱۷❈
بر سر نی راس شاه تشنه لب
در تکلم شد به پیش بیادب
کی لعین اینسان که از تیغ جفا
ساختی از پیکر من سر جدا
❈۱۸❈
می نه بینی خیر از جان و جهان
لحم تو گردد جدا از استخوان
از غضب بنهاد آن برگشته دین
آن سر ببریده را اندر زمین
❈۱۹❈
تازیانه برگرفت و از عتاب
زد به راس نور چشم بوتراب
نیست یارای نوشتن خامه را
مختصر کن (صامت) این هنگامه را
کامنت ها