صامت بروجردی:در شب معراج هادی سبل خواجه امکان محمد(ص) عقل کل
❈۱❈
در شب معراج هادی سبل
خواجه امکان محمد(ص) عقل کل
دید اندر آسمان پنجمین
شکل زیبای امیرالمومنین(ع)
❈۲❈
گفت یا جبریل تصویر چیست
این گرامی صورت زیبای کیست
عرض کرد ای باعث کون و مکان
آرزو کردند اهل آسمان
❈۳❈
تا کنند آئینه دل منجلی
از نگاه ماه رخسار علی
نزد ایزد با تمنای تمام
بر زمین سودند روی احترام
❈۴❈
کای پدید آرَنده بالا و پست
از تو در هستی هویدا هر چه هست
شد بنیآدم ز لطف کردگار
در زمین از وصل حیدر کامکار
❈۵❈
با علی هستند دایم روبرو
شادکام از لذت دیدار او
از پی درک حضور بوتراب
«ربنا با لیتناکنا تراب»
❈۶❈
کام ما را هم روا کن ای خدا
از پی درک حضور مرتضی
پس اجابت کرد خلاق ملک
دعوت خیل ملک را در فلک
❈۷❈
یعنی از انواع قدس خویشتن
صورتی آراست حی ذوالمنن
برد صنعتها در آن صورت به کار
آفرین بر صورت صورت نگار
❈۸❈
شد دگر خیل ملایک و امطاف
صورت حیدر به هنگام طواف
یافت تسکین قلب سکان سما
سالها از صورت شیر خدا
❈۹❈
تا به سجده این ملجم زد ز کین
تیغ بر فرق امام المتقین
در زمین چون شیر حق را سر شکافت
در فلک هم تارک حیدر شکافت
❈۱۰❈
زین سبب شد کز خروش و ولو برای او
شد زمین و آسمان در ولو برای او
جبرئیل از عرش در داد این ندا:
«هدمت والله ارکان الهدی»
❈۱۱❈
آه از آن ساعت که بیتاب و توان
شد علی در خانه از مسجد روان
آه کلثوم جگر خون سرکشید
زینب از سر در حرم معجر کشید
❈۱۲❈
خونچکان شد مجتبی از هر دو عین
شد به دامان اشگ گلگون حسین
دیده بگشود آن امام ممتحن
بهر تسکین حرم از مرد و زن
❈۱۳❈
با حسن گفت ای مرا نور بصر
آن زمان کن گریه ای جان پدر
کز شرار ز هر سوزد پیکرت
او فتد لخت جگر اندر برت
❈۱۴❈
یا حسین گفت ای شه گلگون قبا
گریه کن اندر زمین کربلا
آن زمان کز قوم کوفی هر طرف
میزند بیحد پی قتل تو صف
❈۱۵❈
اینقدر خواهی نمودن العطش
تا ز بیآبی کنی هر لحظه غش
طاقتت از مرگ قاسم کم شود
از غم عباس پشتت خم شود
❈۱۶❈
بر گلوی اصغر، آن طفل صغیر
جای شیر آید ز میدان نوک تیر
میبرد از چشم حق بین تو نور
داغ اکبر تا صف یوم النشور
❈۱۷❈
عاقبت گردد سرت ای ارجمند
برسنان کوفیان یک نی بلند
عارضت چون آفتاب انوری
در تنور آخر شود خاکستری
❈۱۸❈
پس به زینب گفکای بیصبر و تاب
گریه کن در رفتن شام خراب
گرهی کن روزی که در بازار شام
میبرندت پش چشم خاص و عام
❈۱۹❈
داغ من کرد از جهالت ناامید
پس چه خواهی کرد در بزم یزید
آن زمان دندان بنه اندر جگر
کز جفا بینی یزید بد سیر
❈۲۰❈
میزند از قهر چوب خیرزان
بر لب شاهنشه لب تشنهگان
نیست یارای نوشتن خامه را
مختصر کن (صامت) این هنگامه را
کامنت ها