صامت بروجردی:از سموم ظلم اعوان یزید چون خزان بر گلشن یاسین رسید
❈۱❈
از سموم ظلم اعوان یزید
چون خزان بر گلشن یاسین رسید
سبز خطان را ز پیکان هلاک
شد بدن چون پرده گل چاکچاک
❈۲❈
کربلا گردید چون خاک تتار
از خط مشگین خوبان مشکبار
هر کف خاکش بسان مادری
در بغل بگرفته جسم بیسری
❈۳❈
خاک و خون جسم شهیدان تن به تن
کرده مستغنی ز کافور و کفن
سوی کوفه با سپاه تیرهبخت
عترت میر حرم بستند رخت
❈۴❈
کرد مدفون ابن سعد بیحیا
جسم مقتولان اولاد زنا
مانده عریان تا سه روز اندر زمین
جسم پاک سبط خیرالمرسلین
❈۵❈
جز طیور و وحشیان در آن دیار
بر سر وی کسی نمیکردی گذار
چند تن از اعراب در آن بادیه
بود ساکن در زمین ماریه
❈۶❈
تا سپارند آن بدنها را به خاک
داشتند از لشگر کفار باک
چند زن از آن قبیله با خروش
بیل بگرفتند چون مردان به دوش
❈۷❈
طعنه زن بر مردهای خویشتن
کی به روز مردمی کمتر ز زن
گر شما را نیست شرم از مصطفی
هست ما را خجلت از خیرالنسا
❈۸❈
آن شما و در پی تیمار جان
ما گذشتیم از سر جان و جهان
چون شما بستید چشم از ننگ و نام
الفت ما با شما باشد حرام
❈۹❈
غیرت آن چند زن آمد سبب
از پی تحریک مردان عرب
بهر دفن کشتگان با اشک و آه
آمدند اندر کنار قتلگاه
❈۱۰❈
لیک از آنجا کان جسدها را به تن
دست و سر بر جا نبود اندر بدن
نی پدر را بود فرقی از پسر
نی ز سر دار و نه از لشگر خبر
❈۱۱❈
بهر کشف ححال از بالا و پست
جانب یزدان برآوردند دست
ناگهان مانند خورشید از افق
بست نوری اندر آن صحرا تتق
❈۱۲❈
از میان لمعه نور آشکار
گشت رخشان گوهر گلگون سوار
ظاهر از خورشید رویش در نقاب
معنی (حتی تورات بالحجاب)
❈۱۳❈
آمد و در نزد ایشان ایستاد
غنچه معجز نما را برگشاد
کی به گردابتحیر ماندگان
پشت پا بر ماسوی افشاندگان
❈۱۴❈
گر شما را زین شهیدان هست شک
میشناسم جمله را با من یک به یک
پس به امر آن شه گردون خدم
طوف کردند اندر آن رشک حرم
❈۱۵❈
نعش انصار شه دین را تمام
دفن بنمودند اندر یک مقام
چون ز انصار حسین پرداختند
بار دیگر در بیابان تاختند
❈۱۶❈
گوهری پا تا به سر غلطان به خون
از نجوم آسمان زخمش فزون
آن سوار آن ماه پیکر را چو دید
از دل پردرد آهی بر کشید
❈۱۷❈
گفت باشد این جوان غم نصیب
مایه امید لیلای غریب
این بود آن نوجوان مه جبین
کوفتاده چون ز زین اندر زمین
❈۱۸❈
صبر و تاب عمه را گم کرده است
قد رعنای حسین خم کرده است
این شبیه جد خود پیغمبر است
هیجده ساله علی اکبر است
❈۱۹❈
حالیا نبود مجال دفن او
دیگران را کرد باید جستجو
گردشی کردند آوردند باز
پر پیکان بر تنی چون شاهباز
❈۲۰❈
پیکری صد پاره همچون آفتاب
دست و پایش هر دو اندر خون خضاب
آن جوان از سوز دل آهی کشید
جامه بیطاقتی بر تن درید
❈۲۱❈
گفت باشد این جوان ممتحن
قاسم داماد فرزند حسن
بعد دفن قاسم نسرین عذار
گردشی کردند در آن کارزار
❈۲۲❈
همچو خضر اندر لب عین الحیات
پیکری جستند در جنب فرات
داده بیدستی بار کانش شکست
اوفتاده در کنارش هر دو دست
❈۲۳❈
خانه زنبور گشته پیکرش
قطعهقطعه گشته از پا تا سرش
آمدند اندر بر آن مقتدا
کای تمام گمرهان را رهنما
❈۲۴❈
یک شهیدی دورتر جان داده است
در لب شط فرات افتاده است
گشته از بیداد قوم بنیتمیز
قطعه قطعه پاره پاره ریز ریز
❈۲۵❈
نیست ممکن از زمین برداشتن
هم نشاید آنچنان بگذاشتن
شد روان آن خسرو گردون وقار
سوی شط گریان چو ابر نوبهار
❈۲۶❈
کرد آن صد پاره تن را چون نظر
اوفتاده از پا و دستی زد بسر
گفت این مظلوم مقطوع الیدین
هست سقا و علمدار حسین
❈۲۷❈
این بود آن کس که بنهاده به راه
چشم اطفال حسین در خیمهگاه
هست عباس آن که شاه خون جگر
دست بگرفت از فرقش بر کمر
❈۲۸❈
پس به صد افغان و قلب دردناک
در مکان خود سپردش به خاک
تا دو نوبت آن سوار نیکخو
گفت بنمائید از نو جستجو
❈۲۹❈
هر چه کردند اندر آن خونخوار دشت
همچو صید کوهساری سیر و گشت
کس نشانی اندر آن صحرا ندید
از شهیدان پیکری بر جا ندید
❈۳۰❈
آخر اندر قتلگه شد جلوهگر
تلی از زوبین و خنجر در نظر
خون و خاکی پس به هم آمیخته
سنگ بسیاری در آنجا ریخته
❈۳۱❈
پاره جسمی همچو قرآن مبین
نقش بگرفته است بر لوح زمین
چشم حق بین آن سوار از هم گشود
دستها بر سینه گردن کج نمود
❈۳۲❈
عرض کرد ای شاه بیسرالسلام
زیب آغوش پیمبر السلام
السلام ای مرهم داغ بتول
السلام ای قره العین رسول
❈۳۳❈
پس به یاران گفت کاین صد پاره تن
کفن و دفن وی بوده مخصوص من
با دو دست خویش آن جسم لطیف
جمع کرد از روی آن خاک شریف
❈۳۴❈
تیرهای ظلم کز شصت عدو
بر تن وی بود تا پر مو به مو
جمله را بیرون نمود از پیکرش
در ردا پیچید جسم اطهرش
❈۳۵❈
در بغل بگرفت جان پاک را
دا د زینت از قدومش خاک را
اکبرش را هم به تسکین دلش
داد در پایین پایش منزلش
❈۳۶❈
خواست برگردد سوار از آن مکان
عرض کردند ای امیر لامکان
گرچه ما را نیست چشم حقشناس
تا شناسد شاه را در هر لباس
❈۳۷❈
در نقاب ای آفتاب از چیستی؟
بازگو ای مظهر حق کیستی؟
برگرفت آن ماهرو از رخ نقاب
گشت مهری ظاهر از زیر حجاب
❈۳۸❈
یافتند آن شیعیان شاه دین
کان جگر خون هست زین العابدین
نیست یارای نوشتن خامه را
مختصر کن (صامت) این هنگامه را
کامنت ها