صامت بروجردی:به شاه تشنه جگر گفت زینب غمناک دمی که دید تن چون گلشن ز خنجر چاک
❈۱❈
به شاه تشنه جگر گفت زینب غمناک
دمی که دید تن چون گلشن ز خنجر چاک
فتاده بیکفن و غرقه خون به دامن خاک
تویی خلاصه ارکان و انجم و افلاک
❈۲❈
ولی چه سود که قدرت نمیکنند ادراک
بگو به خواهر زارت تو را چه بود گنه
که بیگنه شدهای دستگیر هر روبه
نبود قاتلت از قتل تو مگر آگه
❈۳❈
غرص تویی ز وجود جهانیان ورنه
«لما یکون فیالکون کاتن لولاک»
تویی که بود در آغوش مصطفات مکان
تویی شد ز وجودت بنای کون و مکان
❈۴❈
تویی که نوح نجی را رهاندی از طوفان
تو مهر مشرق جانی به غرب جسم نهان
تو در گوهر پاکی فتاده در دل خاک
تویی که بر همه شاهان و سروران شاهی
❈۵❈
تویی که بر فلک عزت و علا ماهی
سبب ز چیست که مقتول تیغ بدخواهی
تویی که آیینه ذات پاک اللهی
ولی چه سود که هستی ذلیل هر ناپاک
❈۶❈
بپای خیز برادر که لشگر عدوان
نمود اهل و عیالت اسیر و سرگردان
یکی است تشنه آب و یکی گرسنه نان
همه ز قتل تو شادند و خرم و خندان
❈۷❈
تو از برای چه درخاک خفته غمناک
ربود شد شهادت عجب ز دست تو دل
که گشتی این همه بر قتل خویشتن مایل
نموده بر دل ما لشگر غمت منزل
❈۸❈
همه جهان به تو گریان و تو ز خود غافل
همه ز غفلت تو خائفند و تو بیمناک
ز گردش فلک کجروش کنم فریاد
که در زمانه ز دست کسی گره نگشاد
❈۹❈
مشو ز بیش و کم دهر (صامتا) دلشاد
اگرچه مغربی آئی ز کائنات آزاد
به یک قدم بتوانی شد از سمک به سماک
کامنت ها