سنایی:سوال کرد دل من که دوست با تو چه کرد چرات بینم با اشک سرخ و با رخ زرد
❈۱❈
سوال کرد دل من که دوست با تو چه کرد
چرات بینم با اشک سرخ و با رخ زرد
دراز قصه نگویم حدیث جمله کنم
هر آنچه گفت نکرد و هر آنچه کشت نخورد
❈۲❈
جفا نمود و نبخشود و دل ربود و نداد
وفا بگفت و نکرد و جفا نگفت و بکرد
چو پیشم آمد کردم سلام روی بتافت
چو آستینش گرفتم گفت بردا برد
❈۳❈
نه چارهای که دل از دوستیش برگیرم
نه حیلهای که توانمش باز راه آورد
بر انتظار میان دو حال ماندستم
کشید باید رنج و چشید باید درد
❈۴❈
ایا سنایی لولو ز دیدگانت مبار
که در عقیلهٔ هجران صبور باید مرد
کامنت ها