سنایی:با تابش زلف و رخت ای ماه دلافروز از شام تو قدر آید و از صبح تو نوروز
❈۱❈
با تابش زلف و رخت ای ماه دلافروز
از شام تو قدر آید و از صبح تو نوروز
از جنبش موی تو برآید دو گل از مشک
وز تابش روی تو برآید دو شب از روز
❈۲❈
بر گرد یکی گرد دل ما و در آن دل
گر جز غم خود یابی آتش زن و بفروز
هر چند همه دفتر عشاق بخواندیم
با این همه در عشق تو هستیم نوآموز
❈۳❈
در مملکت عاشقی از پسته و بادام
بوس تو جهانگیر شد و غمزه جهانسوز
تا دیدهٔ ما جز به تو آرام نگیرد
از بوسهاش مهری کن وز غمزهاش بردوز
❈۴❈
با هجر تو هر شب ز پی وصل تو گویم
یارب تو شب عاشق و معشوق مکن روز
کامنت ها