سنایی:چه رسمست آن نهادن زلف بر دوش نمودن روز را در زیر شب پوش
❈۱❈
چه رسمست آن نهادن زلف بر دوش
نمودن روز را در زیر شب پوش
گه از بادام کردن جعبهٔ نیش
گه از یاقوت کردن چشمهٔ نوش
❈۲❈
برآوردن برای فتنهٔ خلق
هزاران صبحدم از یک بناگوش
تو خورشیدی از آن پیش تو آرند
فلک را از مه نو حلقه در گوش
❈۳❈
پری و سرو و خورشیدی ولیکن
قدح گیر و کمربند و قباپوش
گل و مه پیش تو بر منبر حسن
همه آموخته کرده فراموش
❈۴❈
سنایی را خریدستی دل و جان
اگر صد جان دهندت باز مفروش
کامنت ها