سنایی:بستهٔ یار قلندر ماندهام زان دو چشمش مست و کافر ماندهام
❈۱❈
بستهٔ یار قلندر ماندهام
زان دو چشمش مست و کافر ماندهام
تا همه رویست یارم همچو گل
من همه دیده چو عبهر ماندهام
❈۲❈
بر دم مار آمدم ناگاه پای
زان چو کژدم دست بر سر ماندهام
در هوای عشق و بند زلف او
هم معطل هم معطر ماندهام
❈۳❈
بر امید آن دوتا مشکین رسن
پای تا سر همچو چنبر ماندهام
چنگ در زنجیر زلفینش زدم
لاجرم چون حلقه بر در ماندهام
❈۴❈
دورم از تو تا به روزی چشم و دل
در میان آب و آذر ماندهام
از خیال او و اشک خود مقیم
دیده در خورشید و اختر ماندهام
❈۵❈
هم ز چشمت وز دلت کز چشم و دل
اندر آبان و در آذر ماندهام
دخل و خرج روز شب را در میان
در سیه رویی چو دفتر ماندهام
❈۶❈
افسری ننهاد ز آتش بر سرم
تا چنین نی خشک و نی تر ماندهام
سالها شد تا از آن آتش چو شمع
مرده فرق و زنده افسر ماندهام
❈۷❈
مفلس و مخلص منم زیرا مرا
دل نماند و من ز دلبر ماندهام
عیسی اندر آسمان خر با زمین
من نه با عیسی نه با خر ماندهام
❈۸❈
بی منست او تا سنایی با منست
با سنایی زین قبل درماندهام
کامنت ها