سنایی:گفتم از عشقش مگر بگریختم خود به دام آمد کنون آویختم
❈۱❈
گفتم از عشقش مگر بگریختم
خود به دام آمد کنون آویختم
گفتم از دل شور بنشانم مگر
شور ننشاندم که شور انگیختم
❈۲❈
بند من در عشق آن بت سخت بود
سختتر شد بند تا بگسیختم
عاشقان بر سر اگر ریزند خاک
من به جای خاک آتش ریختم
❈۳❈
بر بناگوش سیاه مشک رنگ
از عمش کافور حسرت بیختم
عاجزم با چشم رنگ آمیز او
گر چه از صد گونه رنگ آمیختم
کامنت ها