سنایی:تا شیفتهٔ عارض گلرنگ فلانم از درد خمیده چو سر چنگ فلانم
❈۱❈
تا شیفتهٔ عارض گلرنگ فلانم
از درد خمیده چو سر چنگ فلانم
تنگست جهان بر من بیچارهٔ غمگین
تا عاشق چشم و دهن تنگ فلانم
❈۲❈
گه جنگ کند با من و گه صلح کند باز
من فتنه بر آن صلح و بر آن جنگ فلانم
بسیار بدیدم به جهان سنگدلان را
عاجز شدهٔ آن دل چون سنگ فلانم
❈۳❈
گنگست زبانش به گه گفتن لیکن
من شیفتهٔ آن سخن گنگ فلانم
قولش همه زرقست به نزدیک سنایی
من بندهٔ زراقی و نیرنگ فلانم
کامنت ها