سنایی:باز ماندم در بلایی الغیاث ای دوستان از هوای بی وفایی الغیاث ای دوستان
❈۱❈
باز ماندم در بلایی الغیاث ای دوستان
از هوای بی وفایی الغیاث ای دوستان
باز آتش در زد اندر جانم و آبم ببرد
باد دستی خاکپایی الغیاث ای دوستان
❈۲❈
باز دیگر باره چون سنگین دلان بر ساختم
از بت چونین جدایی الغیاث ای دوستان
باز ناگه بلعجب وارم پس چادر نشاند
آفتابی را هبایی الغیاث ای دوستان
❈۳❈
بادهخواران باز رخ دارند زی صحرا و نیست
در همه صحرا گیایی الغیاث ای دوستان
بنگه هادوریان را ماند این دل کز طمع
هر دمش بینم به جایی الغیاث ای دوستان
❈۴❈
جادوی فرعونیان در جنبش آمد باز و نیست
در کف موسی عصایی الغیاث ای دوستان
خواهد اندر وی همی از شاخ خشک و مرغ گنگ
هر زمان برگ و نوایی الغیاث ای دوستان
❈۵❈
دیدهٔ روشن جز از من در همه عالم که داد
در بهای توتیایی الغیاث ای دوستان
از برای انس جان انس و جان ای سرفراز
مر سنایی را چو نایی الغیاث ای دوستان
کامنت ها