سنایی:جوانی کردم اندر کار جانان که هست اندر دلم بازار جانان
❈۱❈
جوانی کردم اندر کار جانان
که هست اندر دلم بازار جانان
چو شکر میگدازم ز آب دیده
ز شوق لعل شکربار جانان
❈۲❈
ز من برد اندک اندک زندگانی
خلاف وعدهٔ بسیار جانان
فغان ای مردمان فریاد فریاد
ز شوق دیدن و گفتار جانان
❈۳❈
از آن دو نرگس خونخوار جانان
ز چشم مست ناهشیار جانان
فغان زان سنبل سیراب مشکین
دمیده بر رخ گلنار جانان
❈۴❈
همه شب زار گریم تا سحرگاه
همی بوسم در و دیوار جانان
چو مجنونم دوان در عشق لیلی
همی جویم به جان آثار جانان
❈۵❈
ستاره بر من مسکین بگرید
اگر گویی بدو اسرار جانان
ازین شهرم ولیکن چون غریبان
بمانده در غم و تیمار جانان
❈۶❈
ولیکن تا روان دارم ندارم
من مسکین سر آزار جانان
کامنت ها